شد،آنچه نباید میشد
جريان جانگداز رحلت پیامبر در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجرت واقع شد و آن حضرت شصت و سه سال از عمر شريفش گذشته بود، و بيشتر مردم در كار دفن رسول خدا (ص) نبودند، و اين بخاطر گفتگو و نزاعى بود كه ميان مهاجر و انصار در خلافت و جانشينى آن حضرت پيش آمده بود، و به همين خاطر نماز بر جنازه آن حضرت (ص) نيز از بيشتر آنان فوت شد،
و در آن روز فاطمه عليها السّلام از بسيارى اندوه فرياد ميزد: «وا سوء صباحاه» (يعنى واى از بدى اين روز و چه بد روزى را من صبح كردم)
ابو بكر اين سخن را شنيده به او گفت: براستى كه روز تو بد روزى است؟!
مردم كه در اين ميان على عليه السّلام را سرگرم كار دفن پيغمبر (ص) ديدند و بنى هاشم يعنى بستگان و فاميل پيغمبر (ص) را نيز فرو رفته در اندوه مصيبت ناگوار رحلت آن حضرت مشاهده كردند از اين فرصت استفاده كرده، و آن را مغتنم دانسته و براى به دست آوردن خلافت و زمامدارى شتافتند، و براى ابو بكر انجام شد آنچه شد، و اين از آن روى بود كهانصار در ميان خود اختلاف و دودستگى داشتند،[چراکه]:
- آزادشدگان (مكه، آنان كه رسول خدا (ص) در جريان فتح مكه به آنها فرمود: شما امروز آزادشدگانيد، و ترسى از آمدن من بخود راه ندهيد)
- و همچنين «مؤلفة قلوبهم» (يعنى دل به دست آوردگان كه در همان جريان رسول خدا (ص) با دادن بيشتر از غنايم حنين به آنان خواست دلشان را به سود اسلام بدست آورد) خوش نداشتند كار خلافت تا آنگاه كه بنى هاشم از كار كفن و دفن رسول خدا (ص) فارغ گردند به تأخير افتد، و نمى خواستند كه اين منصب در جاى خود قرار گيرد از اين رو با أبى بكر كه در آنجا حضور داشت بيعت كردند و او را بخلافت برگزيدند، و جريانات و اسبابى در آنجا دست بهم داده بود كه آنان در آن روز هر چه ميخواستند انجام ميدادند…