اگر انسان، با هوش و انديشه به دنيا می آمد؟؟؟!!!
اگر نوزاد، فهيم و عاقل به دنيا می آمد، وقت تولد جهان هستى را انكار می كرد و هنگامى كه با حيوانات، پرندگان و ديگر موجودات غريب روبرو می گشت و هر ساعت و هر روز پاره اى از اشكال مختلف و شگفت عالم را كه از پيش نديده بود می ديد، هر آينه عقل و انديشه اش سرگشته و گمراه می گشت.
بدان كه اگر عاقلى را به اسيرى از سرزمينى به سرزمين ديگر ببرند [از ديدن شگفتيهاى نامأنوس] همواره واله و سرگشته است و بخلاف كودكى كه در كودكى اسير شود بسرعت، زبان و آداب [آن سرزمين جديد] را فرا نمی گيرد.
نيز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان می نهاد از اينكه [آنقدر ناتوان است كه توان راه رفتن ندارد و ناچار] بايد ديگران بر دوشش گيرند، شيرش بنوشانند، در جامه اش بپيچند و در گاهواره اش بخوابانند، سخت احساس خوارى و پستى می كرد از سوى ديگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هيچ گاه از اين امور بی نياز نيست [در نتيجه چه بسا در هلاكت می افتاد و يا رشد روحى وبدنى مناسب نمی كرد.] همچنين در چنين حالى آن شيرينى، دلبندى و محبوبيت كودكان را نداشت؛ از اين رو آنان در حالى به دنيا مىآيند كه از كار جهان و جهانيان غافلند.
اينان با ذهن ضعيف و شناخت اندك و ناقص خود با همه چيز روبرو می شوند، امّا اندك اندك و گام به گام و در حالتهاى گوناگون بر شناخت و آگاهى آنان افزوده می شود. كودك، پيوسته چنين كسب شناخت می كند تا آنكه از مرحله حيرت و سرگشتگى و تأمل، پاى فراتر می نهد و با كمك عقل و انديشه، قدم در وادى تصرف و تدبير و چاره انديشى معاش و … می گذارد، از حوادث، پند می گيرد، اطاعت می كند و يا در اشتباه و فراموشى و غفلت گناه سقوط می كند.
حكمتهاى فراوان ديگرى نيز در پس اين امر نهفته است؛ از جمله:
اگر كودك در گاه تولد، عقلى كامل داشت و مستقل و خودكفا می بود، شيرينى فرزند دارى از ميان می رفت. پدر و مادر به مصالحى كه در تربيت كودك نهفته است نمی رسيدند؛ در نتيجه، تربيت، سرپرستى و رحم و شفقت بر آنان هنگام پيرى بر فرزند لازم نبود. [زيرا پدر و مادر در قبال او زحمتى نكشيده اند كه او در سنّ كهنسالى و نياز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بىنياز از والدين بوده است].
همچنين با اين فرض، در ميان فرزندان و والدين هيچ پيوند و الفتى حاكم نبود؛ زيرا كودكان از تربيت و سرپرستى پدران بی نياز بودند و از زمان تولد از پدران خويش جدا می گشتند. او نيز پس از آن، پدر و مادرش را [و خواهر و برادرش را] نمی شناخت و اين عدم شناخت باعث می شد كه بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و ديگر محارم مانعى پديد نيايد.
و كمترين مفسده- و بلكه شنيعترين و قبيحترين زشتى- هنگامى است كه چنين طفل هوشمندى، در هنگام تولد بر چيزى نظر افكند كه رخصت اين عمل را از او ستانده اند و سزاوار نيست كه چنين كند.
آيا نمی بينى كه چگونه هر چيز آفرينش در جاى مناسب خود استوار گشته و در ريز و درشت اجزاى هستى، اندك خلل و ناصوابى پيدا نيست
منبع:شگفتيهاى آفرينش( ترجمه توحيد مفضل)