یکشنبه،پنجم محرم الحرام...
در این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله مردی را به دنبال شبث بن ربعی فرستاد که در دارالاماره حضور یابد.
شبث خود را به بیماری زده بود ومی خواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولی عبیدالله برای او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانی باشی که خداوند در قررآن فرموده است:« چون به مومنین رسند گویند ما از ایمان آورندگانیم وهنگامی که به نزد یاران خود روند اظهار دارند ما با شماییم ومومنین را به سُخره می گیریم» وبه او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن می نهی ودر اطاعت مایی در نزد ما باید حاضر شوی.
شبث شبانگاه نزد ابن زیادآمد تا رنگ گونۀ اورا نتواند تشخیص دهد . ابن زیاد به او مرحبا گفت ودر نزد خود بنشاند وگفت: باید به کربلا روی، پس شبث قبول کرد وعبیدالله او را همراه هزار سوار بسوی کربلا فرستاد.
سپس ابن زیاد به شخصی به نام زحر بن قیس با پانصد سوار ماموریت داد که بر جِسر صراط( نام پلی است که مردم کوفه برای رفتن به کربلا از آن عبور می کردند) ایستاده واز حرکت کسانی که به عزم یاری امام حسین از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کند.
فردی به نام عامربن ابی سلامه که عازم بود برای پیوستن به امام از برابر زحربن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که می خواهی حسین را یاری کنی، بازگرد! ولی عامربن ابی سلامه بر زحربن قیس وسپاهش حمله ور شد واز میان سپاهیان گذشت وکسی جرأت نکرد تا او را دنبال کند.
عامر خود را به کربلا رساند وبه امام ملحق شد تا به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. او از اصحاب امیرالمومنین(علیه السلام) بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده بود.
قصۀ کربلا، ص226