ورود به کربلا
24- نینوا
آخرین مکان، پس از حرکت امام (ع) از مکه، نینوا بود. نينوى جايى است كه حسين عليه السّلام در آنجا منزل كرد، در اين هنگام ناگاه سوارى با اسب نجيب، سلاح بر دوش و كمان بر شانه از طرف كوفه نمايان شد همگى توقف كرده منتظر او شدند، وقتى به آنها رسيد به حرّ بن يزيد و اصحابش سلام كرد ولى به حسين عليه السّلام و يارانش سلام نكرد، نامه اى از عبيد الله بن زياد را تحويل حرّ داد كه در آن چنين آمده بود:
«وقتى نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد حسين را متوقف كن و در بيابان بى آب و علف و بدون حصار و سنگرى فرود آر، به فرستاده ام دستور داده ام همراه تو بوده از شما جدا نشود تا اينكه خبر اجراى دستورم توسط تو را برايم بياورد. و السلام»
وقتى حرّ نامه را خواند رو به اصحاب حسين عليه السّلام گفت: اين نامه أمير عبيد الله بن زياد است به من دستور داده در جايى كه نامه اش به دستم مى رسد شما را متوقف كنم، اين فرستاده اش است، به وى دستور داده تا زمانى كه نظر و فرمانش را اجرا نكرده ام از من جدا نشود.
أبو الشعثاء يزيد بن زياد مهاصر كندى بهدلى به فرستاده عبيد الله ابن زياد نگاه كرده مقابلش ايستاد و گفت: آيا شما مالك بن نسير بدى از قبيله كنده هستى؟ گفت: بله .
يزيد بن زياد گفت: مادرت به عزايت بنشيند؟ اين چه مأموريتى است كه به دنبالش آمده اى؟ گفت: من به دنبالش نيامده ام! از امامم پيروى كرده به بيعت خويش وفا نموده ام، أبو الشعثاء گفت: نه، شما نسبت به پروردگارت عصيان كرده اى و در هلاكت نفس خودت از امامت اطاعت كرده اى! براى خود ننگ و نار فراهم ساخته اى.
خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: «و جعلناهم أئمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون آنها را امامانى قرار داده ايم كه به آتش دعوت مى كنند و در روز قيامت يارى نمى شوند» و آن وصف امام تو است.
حرّ بن يزيد رفت تا حسين و اصحابش را در آن مكان بى آب و آبادى وادار به فرود آمدن كند. آنها گفتند:
ما را رها كن تا در اين آبادى- منظورشان نينوى بود- يا آن آبادى- منظورشان غاضريّه بود- يا آن يكى- مقصودشان شفيّه بود- منزل كنيم.
حرّ گفت: نه و الله نمى توانم اين كار را انجام بدهم، اين مرد به عنوان جاسوس به دنبالم فرستاده شده است!
زهير بن قين گفت: اى پسر رسول الله، جنگ با اينها آسانتر از جنگ با آنانى است كه پشت سر آنها مى آيند، به جان خودم بعد از اينها به اندازه اى خواهند آمد كه توان آنها را نداريم!
حسين [عليه السّلام] فرمود: من جنگ را آغاز نمى كنم. زهير بن قين گفت: برويم به طرف اين آبادى و آنجا منزل كنيم آنجا دژ و پناهگاه دارد و كنار رودخانه فرات است. اگر جلويمان را گرفتند با آنها مى جنگيم، جنگ با اينها برايمان با كسانى كه بعد از اينها مى آيند آسانتر است. حسين [عليه السّلام] فرمود: آن آبادى كدام است؟ زهير گفت: آن عقر است.
حسين [عليه السّلام] فرمود: خدايا از عقر به تو پناه مى برم، بعد فرود آمد، و آن روز، پنجشنبه، دومين روز محرّم سال 61 هجرى بود. روز بعد عمر بن سعد بن أبى وقاص از كوفه با چهار هزار نيرو بر آنها وارد شد.