در این روزعمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که:
با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد!
عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها به نام عبدالله بن حصین ازدی که از قبیلۀ بجیله بود فریاد زد:
ای حسین!… به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
حضرت فرمود:
« خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.»
حمید بن مسلم می گوید :
به خدا قسم که پس از این گفتگو به دیدلر او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله ین حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد، وآن را بالا می آورد! وباز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد تا شکمش آماس می کرد ولی سیراب نمی شد! وچنین بود تا مُرد.
قصۀ کربلا، ص230
امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی(حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد.