از وقایع دیگر روز ششم
نقل است که در روز ششم ، حبیب بن مظاهر به امام (ع) عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهید من به نزد آنها روم وایشان را به سوی تو دعوت کنم، شاید خداوند شرّ این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند.
امام (ع) اجازه دادند وحبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد ونزدآنها وبه آنها رفت وبه آنها گفت:بهترین ارمغان را برای شما به همراه آوردم، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت می کنم،او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی اند وهرگز اورا تنها نخواهند گذاشت و او را به دشمن تسلیم نکنند ، عمربن سعد با لشکریانی انبوه اورا محاصره کرده است. چون شما قوم وعشیرۀ من هستیدشما را به این راه خیر راهنمایی می کنم، امروز از من فرمان ببرید وبه یاری او بشتابید تا شرف دنیا وآخرت از آن شما باشد.
من به خدا سوگند یاد می کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد وشکیبایی ورزد وامید ثواب از خدا داشته باشد، رسول خدا در علّییّن بهشت، رفیق وهمدم او خواهد بود.
در این هنگام، مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشیر می نامیدند
به پا خواست وگفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم؛ ورجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إِذَا تَوَاكَلُوا وَ أَحْجَمَ الْفُرْسَانُ إِذْ تَنَاقَلُوا
أَنِّي شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقَاتِلٌ كَأَنَّنِي لَيْثٌ عَرِينٌ بَاسِلٌ
«به تحقیق که این گروه آگاهند در هنگامی که آمادۀ پیکار شوند وهنگامی که سواران از سنگینی وشدّت امر بهراسند که من رزمنده ای شجاع ودلاورم گویا همانند شیر بیشه می باشم.»
آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر می رسید به پا خواستند وبرای یاری امام(ع) حرکت کردند.
در آن هنگام ، مردی نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردی را به نام «اَزرَق» با چهارصد سوار به سوی آن گروه روانه ساخت، ودر دل شب، سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالی که با امام(ع) فاصلۀ چندانی نداشتند.
طائفۀ بنی اسد با سواران ابن سعد ذر آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که:وای برتو! بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرند.
هنگامی که بنی اسد می دانست که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهی شب پراکنده شدند وبه قبیلۀ خود باز گشتند وشبانه از محلّ خود کوچ کردند که مبادا عمربن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبیب به خدمت امام(ع) آمد وجریان را گفت. امام حسین (ع)فرمود:
«لا حول ولا قوة ال بالله»
قصۀ کربلا،نظری منفرد،ص229