تورا به جان مادرت
در يزد مرد صالح و با تقوايي زندگي مي كرد برخلاف خود برادري داشت كه اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از بدعملي برادر خود در رنج و شكنجه و آزار بود. و گاهي از اوقات مردم نزد او مي آمدند و از اذيت و آزار برادرش به او شكايت مي كردند و مي گفتند برادر تو فلان كس را آزار داده و گاه مي گفتند كه با فلان كس نزاع و جدال نموده و چون هر روز رفتار بدي از او بروز مي كرد از اينجهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت مي كردند.
تا آنكه آن مرد صالح اراده زيارت مشهد مقدس حضرت رضا (عليه السلام) را نمود و تدارك راه و توشه شد و با كارواني به راه افتاد. جماعتي جهت مشايعت و بدرقه زوار حضرت رضا (عليه السلام) آمدند. مرد فاسق هم يابوئي سوار شد و با مشايعت كننده ها آمد تا آنكه اهل مشايعت برگرديدند لكن آن برادر امتناع از مراجعت نمود. و گفت من فرد بسيار معصيت كاري هستم و من هم مي خواهم بزيارت حضرت رضا (عليه السلام) بروم بلكه به شفاعت آنحضرت خداوند از من عفو فرمايد.