خبر يوسف يهودى از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله
در مكّه فردى يهودى بود كه به او يوسف مى گفتند و چون ديد كه ستارگان افكنده مى شوند و به حركت در آمده اند، گفت: پيامبرى است كه امشب متولّد شده است و او همان است كه ما در كتابهاى خود خوانده ايم كه چون متولّد شود- و او خاتم الانبياست- شياطين رجم شده و از آسمان محجوب شوند.
چون صبح شد به مجلس قريش در آمد و گفت: اى قريشيان! آيا شما را دیشب مولودى بوده است؟
گفتند: خير،
گفت: به تورات سوگند كه خطا مى كنيد او متولّد شده است و اگر اينجا به دنيا نيامده باشد در فلسطين زاده شده است و او افضل انبياى الهى است.
جمع قريش پراكنده شدند و چون به خانه هاى خود رفتند هر مردى به خانواده خود سخنان يهودى را بازگو كرد.
گفتند: دیشب براى عبد اللَّه بن عبد المطّلب پسرى به دنيا آمده است و خبر آن را به يوسف يهودى دادند.
گفت: پيش از آنكه از شما بپرسم متولّد شده يا پس از آن؟
گفتند: پيش از آن،
گفت: آن كودك را به من نشان بدهيد.
بعد از آن به در خانه آمنه رفتند و گفتند: فرزندت را بيرون بياور تا يهودى در او بنگرد.
او را در قنداقه پيچيد وبيرون آورد و چون يهودى در چشمانش نگريست و شانه اش را گشود و خال سياهى ميان دو كتفش ديد كه مويى چند بر آن روئيده است، بيهوش نقش بر زمين شد و قريش از كردار او تعجّب كردند و خنديدند.
گفت: اى قريشيان! آيا مى خنديد؟ اين پيامبر شمشير است شما را هلاك خواهد ساخت، نبوّت براى هميشه از بنى اسرائيل برچيده شده است
مردم پراكنده شدند و خبر يهودى را براى يك دگر بازگو مى كردند …
با اندکی تصرف در چیدمان جملات از :کمال الدین، ترجمه پهلوان،ج1،ص375