امام حسن مجتبی(ع) ورسوایی معاویه
روزی معاويه در مدينه طيبه ديد گروه زيادى از قريش در اطراف امام حسن اجتماع نموده اند و آن حضرت را احترام مي نمايند، اين موضوع باعث حسودى معاويه شد، لذا ابو الاسود دوئلى و ضحاك بن قيس فهرى را خواست و با ايشان راجع به امام حسن مشورت كرد و گفت: من در نظر دارم سخنانى به امام حسن بگويم.
ابو الاسود به معاويه گفت: گر چه رأى تو افضل است ولى در عين حال من مي گويم:
مبادا به امام حسن سخنى بگوئى! زيرا تو هيچ سخنى به امام حسن نخواهى گفت مگر اينكه شنوندگان خواهند گفت: حسودى ميكنى، و بدين سبب مقام امام حسن بالا خواهد رفت. در صورتى كه امام حسن عليه السّلام جوانمردى است عادل كامل و از هر كسى حاضرجوابتر، من خائفم از اينكه بنحوى جواب سخنان تو را بگويد كه تو را بكوبد و عيوب و ننگهاى تو را واضح و روشن نمايد.
پس بنا بر اين: هر سخنى كه تو نسبت به آن حضرت بگوئى براى او فضيلت و برترى و براى تو فضيحت و سرزنش خواهد بود. آرى مگر اينكه تو عيب و نقطه ضعفى در ادب از امام حسن بگيرى، يا اينكه راجع بحسب و نسب آن حضرت عيبجوئى نمائى، در صورتى كه حسب و نسب آن بزرگوار پاك و پاكيزه است و از نسب خاص و خالص و لب و لباب عرب ميباشد. امام حسن شخص كريمى است از عرب كه مردم تابع وى هستند، وى از عنصر طيب و طاهر عرب است. اى معاويه! مبادا اين منظورى را كه دارى انجام دهى!!
سپس ضحاك بن قيس فهرى شروع به سخن كرد و گفت:
اى معاويه! اين تصميمى را كه در باره امام حسن دارى انجام بده و بلاى خود را از سر او منصرف
منماى! اگر تو امام حسن را با سخنان تيز و تند و جواب محكم خود سركوب نمائى آنچنان در مقابل تو ذليل مى شود كه شتر پير رام گردد!
معاويه گفت: من منظور خود را انجام خواهم داد.
موقعى كه جمعه فرا رسيد معاويه بر فراز منبر رفت و پس از اينكه حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و بر پيامبر اعظم اسلام درود فرستاد حضرت على بن ابى طالب علیه السلام را مورد نقص قرار داد و گفت:
ايها الناس! حقا كه پيران قريش سفيه و كم عقل هستند، صاحب زندگى تيره و تارى مي باشند، قضا و قدر آنان را دچار رنج نموده، شيطان سر ايشان را جايگاه نشستن قرار داده، به زبانشان قدرت مبادرت داده، در سينه آنان تخم نهاده و جوجه درست كرده! شيطان در گلوى ايشان جايگزين شده، لغزش را بر ايشان حكمفرما نموده، سخنان باطل را در نظر آنان جلوه داده، راه راست را از نظر ايشان مخفى كرده، آنان را بسوى ظلم و دشمنى و ياوه گوئى و بهتان راهنمائى نموده است! اينان با شيطان شريك و شيطان با ايشان قرين ميباشد، كسى كه شيطان قرين وى باشد بد قرينى خواهد داشت، من براى اينان كافى هستم كه ادبشان كنم! از خدا استعانت ميخواهم.
بعد از اين همه سخنان ناروا بود كه امام حسن عليه السّلام از جاى برجست و پس از اينكه بازوى منبر را گرفت و حمد و سپاس خدا را بجاى آورد فرمود:
ايها الناس! هر كه مرا ميشناسد كه ميشناسد، و كسى كه مرا نميشناسد من حسن بن على بن ابى طالب ميباشم. من پسر پيغمبر خدايم، منم پسر آن كسى كه زمين از برايش مسجد و پاك كننده قرار گرفته، منم پسر چراغ نورانى، منم پسر بشارت دهنده و بيم دهنده، منم پسر خاتم النبيين و سيد المرسلين و امام متقين و رسول پروردگار عالميان، منم پسر آن شخصيتى كه بر جن و انس مبعوث گرديد، منم فرزند آن كسى كه براى اهل عالم رحمت بود.
موقعى كه معاويه اين سخنان را شنيد از سخن امام حسن در غضب شد و در نظر گرفت كه سخن آن بزرگوار را قطع نمايد، لذا گفت:
يا حسن! از خرماى تازه شرح بده!
فرمود:
باد درخت آن را باردار مي نمايد، گرما آن را مي رساند، هواى شب آن را خنك و نيكو مي كند، اى معاويه على رغم انف تو! سپس به سخن قبلى خويشتن ادامه داد و فرمود:
منم پسر آن كسى كه مستجاب الدعوه بود، منم فرزند آن كسى كه شفيع و مطاع بود، منم پسر آن كسى كه اولين بار سر از خاك برميدارد و در بهشت را ميكوبد، منم فرزند آن شخصيتى كه ملائكه در ركاب او قتال ميكردند، در صورتى كه در ركاب پيغمبران قبل از او اين عمل را انجام ندادند، منم پسر آن كسى كه گروههاى اسلام را يارى كرد، منم فرزند آن كسى كه قريش در مقابل وى ذليل و رام شدند.
معاويه به امام حسن علیه السلام گفت:
تو نفس خود را لايق خلافت ميدانى، در صورتى كه اين اهليت را ندارى!
امام حسن علیه السلام فرمود:
خلافت لايق آن كسى است كه طبق قرآن و سنت رسول عمل نمايد. خلافت شايسته كسى نيست كه با قرآن مخالفت و سنت پيغمبر خدا را تعطيل كند. مثل اين خلافت نظير يك مردى است كه ملكى بدست بياورد و يك مدتى از آن بهره بردارى نمايد، آنگاه از آن گرفته شود و مسئوليتهاى آن براى وى باقى بماند.
معاويه گفت: هيچ مردى در ميان قريش نيست مگر اينكه دست و نعمتهاى نيكوئى از ما نزد او ميباشد.
امام حسن فرمود:
آرى، همان افرادى كه ذلت تو بوسيله آنان مبدل به عزت و اقليت تو بواسطه ايشان تبديل به اكثريت شد.
معاويه گفت: آنان كيانند يا حسن!
فرمود: همان كسى كه تو از شناختن او به لهو و لعب ميپردازى.
امام عليه السّلام پس از اين گفتگوها فرمود:
منم پسر آن كسى كه در زمان جوانى و پيرى بر قريش سرورى ميكرد، منم پسر آن شخصيتى كه با كرامت و شرافت بر اهل عالم سيادت نمود، منم فرزند آن كسى كه بوسيله بخشش و فضيلت سابقى خود بر اهل دنيا آقائى كرد، منم پسر آن شخصيتى كه رضايت او رضايت خدا و غضب وى غضب خدا ميباشد. اى معاويه! آيا تو داراى يك چنين حسب و نسب هستى!؟
معاويه گفت: براى اينكه قول تو را تصديق كرده باشم نه.
امام حسن علیه السلام فرمود:
حق ظاهر و باطل دچار ترديد است، كسى كه مرتكب حق شود هرگز پشيمان نخواهد شد، شخصى كه مرتكب باطل گردد نااميد خواهد شد، عقلاء حق را مى شناسند.
سپس معاويه فرود آمد و پس از اينكه دست امام حسن را گرفت گفت: كسى كه بتو اسائه ادب كند خوشى نخواهد ديد.
زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام( ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)