رواياتی در منابع اهل سنت با سند صحيح نقل شده است كه امام حسن عليه السلام در زمان ابوبكر به مسجد رفت و ابوبكر را در حالی كه خطبه می خواند از منبر به زير كشيد و فرمود كه از منبر پدر من بيا پايين.
همچنين روايات ديگری نيز با سند صحيح نقل شده است كه همين داستان در زمان عمر بن الخطاب توسط امام حسين عليه السلام اتفاق افتاده است.
پايين كشيدن ابوبكر از منبر، توسط امام حسن عليه السلام:
علامه بلاذري در كتاب انساب الأشراف مي نويسد:
وحدثنی عبد الله بن صالح عن حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن عروة قال: خطب أبو بكر يوماً فجاء الحسن فقال: انزل عن منبر أبي. فقال علي: ليس هذا عن ملأ منا.
روزي ابوبكر خطبه مي خواند، (امام) حسن (عليه السلام) آمد و فرمود: از منبر پدر من بيا پايين. علی عليه السلام گفت: اين كار او به دستور ما نبوده است.
البلاذري، أنساب الأشراف، ج 1، ص 383.
سند روايت كاملا صحيح و راويان آن از بزرگان اهل سنت هستند.
- ابن جوزي حنفي در كتاب المنتظم، أبوسعيد آبي در نثر الدرر، محب الدين طبري در الرياض النضرة، جلال الدين سيوطي در جامع الأحاديث مي نويسند:
حدثنا هشام بن عروة عن أبيه قال: قعد أبو بكر علي منبر رسول الله صلي الله عليه وسلم فجاءه الحسن بن علي فصعد المنبر وقال انزل عن منبر أبي فقال له أبو بكر منبر أبيك لا منبر أبي فقال علي رضي الله عنه وهو في ناحية القوم إن كانت لعن غير أمري.
ابوبكر بر منبر رسول خدا (ص) نشسته بود، حسن بن علي (عليهما السلام) آمد و بر منبر بالا رفت و فرمود: از منبر پدر من پايين بيا، ابوبكر گفت: (بلي) اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من، علي (عليه السلام) كه در گوشه اي در ميان مردم نشسته بود فرمود: اين كار او به دستور من نبوده است.
ابن الجوزي الحنبلي، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 4، ص 70.
الآبي، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 227.
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج 2، ص 148.
السيوطي، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 93.
پايين كشيدن عمرالسلام از منبر، توسط امام حسين عليه :
حدثنا أبو مسلم حدثني أبي أحمد حدثنا سليمان بن حرب ثنا حماد بن زيد عن يحيي بن سعيد عن عبيد بن حنين عن حسين بن علي قال صعدت إلي عمر رضي الله عنه وهو علي المنبر فقلت إنزل عن منبر أبي واذهب إلي منبر أبيك قال من علمك هذا قلت ما علمني أحد قال منبر أبيك والله منبر أبيك والله منبر أبيك والله وهل أنبت الشعر علي رؤوسنا إلا أنتم جعلت تأتينا جعلت تغشانا.
از حسين بن علي (عليهما السلام) نقل شد است كه: بر منبر بالا رفتم در حالي كه عمر بر منبر نشسته بود، به او گفتم: از منبر پدر من بيا پايين و برو بر منبر پدر خودت بنشين. عمر گفت: چه كسي اين سخن را به تو ياد داده است؟ گفتم: كسي به من ياد نداده است؟ عمر گفت: منبر پدر تو است، سوگند به خدا كه منبر پدر تو است، آيا جز شما كس ديگري بر سر ما مو رويانده است؟ چه قدر شايسته است كه روزي پيش ما بياي و به ما سر بزني.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح ،معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 301.
جالب اين است كه عمر اعتراف مي كند: « وهل أنبت الشعر علي رؤوسنا إلا أنتم ؛ آيا جز شما كس ديگري بر سر ما مو رويانده است؟».
و در روايتي كه ذهبي و ديگران نقل كرده اند آمده است:
وهل أنبت علي رؤوسنا الشعر إلا الله ثم أنتم.
آيا جز اين است كه مو را بر سرما خداوند و سپس شما رويانده ايد؟
الذهبي الشافعي، شمس الدين، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 285.
و اين يعني پذيرش ولايت تكوينی اهل بيت عليهم السلام توسط عمر بن الخطاب.
ولايت رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام بر دو نوع است:
- اول: ولايت باطنی، معنوی و ذاتی كه موهبتی است از جانب پروردگار و لازمه آن وساطت در فيوضات تكوينی الهي و تصرف و ولايت در امور عالم است
آيت الله جوادی آملي در تعريف ولايت تكوينی می نويسند:
ولايت تكويني يعني سرپرستي موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عيني داشتن در آنها، مانند ولايت نفس انساني بر قواي دروني خودش. هر انساني نسبت به قواي ادراكي خود مانند نيروي وهمي و خيالي و نيز بر قواي تحريكي خويش مانند شهوت و غضب، ولايت دارد؛ بر اعضاء و جوارح سالم خود ولايت دارد؛ اگر دستور ديدن مي دهد، چشم او را اطاعت مي كند و اگر دستور شنيدن مي دهد، گوش او مي شنود و اگر دستور برداشتن چيزي را صادر مي كند، دستش فرمان مي برد و اقدام مي كند؛ البته اين پيروي و فرمانبري در صورتي است كه نقصي در اين اعضاء وجود نداشته باشد. بازگشت ولايت تكويني به “علت و معلول” است. اين نوع ولايت، تنها بين علت و معلول تحقق مي يابد.جوادي آملي ، عبدالله، ولايت فقيه، ص123، ناشر: مركز نشر اسراء.
اين نوع از ولايت موهبتی است الهی ، قابل تشريع نيست و همواره با ولی الله و از آثار وجودی او است
- دوم: ولايت عامه مجعول تشريعی كه منصبی است الهي و قائم به شخص و در هنگام حيات او خواهد بود كه از جمله آثار آن، واجب الإطاعه بودن، گواهي و شهادت بر اعمال و عقائد بندگان خدا و… است.
خليفه دوم با گفتن اين جمله و نسبت دادن روياندن موهای سر خود را به خداوند و سپس به اهل بيت عليهم السلام، ثابت می كند كه حتی ولايت از نوع اول كه همان ولايت تكوينی و وساطت در فيض باشد، نيز قابل ترديد نيست؛ چه رسد به ولايت تشريعي.
همچنين ابن شبه نميري در تاريخ المدينة، اسلم واسطي در تاريخ خود، دارقطني در فضائل الصحابة، ابن عساكر شافعي در تاريخ مدينه دمشق، ابن أبي جراده در بغية الطلب، مزي در تهذيب الكمال، ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب و المطالب العاليه، شمس الدين سخاوي در التحفة اللطيفة، جلال الدين سيوطي در جامع الأحاديث و… اين داستان را نقل كرده اند.
طبق گفته ذهبی ودیگرناقلان: إسناده صحيح.
آن چه اين روايات ثابت می كند اين است كه اهل بيت عليهم السلام مشروعيت خلافت شيخين را قبول نداشته و اين منصب را تنها شايسته خود مي دانسته اند.
آيا با وجود مخالفت اهل البيت عليهم السلام؛ همان كسانی كه خداوند شهادت به طهارت آنان داده و رسول او آن ها را عدل و همتراز قرآن قرار داده است، شبهه ای در عدم مشروعيت خلافت شيخين باقي مي ماند؟