چهار شنبه، هشتم محرم الحرام 61هـ...
سلام دوستان، عزاداری هاتون مقبول درگه حضرت حق تعالی،ان شاءالله.
باعرض معذرت، بدلیل اینکه این دو سه روز مراسم داشتیم فرصت ارائۀ مطلب نداشتم ولذا وقایه مربوط به دوزوز گذشته را الان ارائه می کنم.
امّــا، روز هشتم
چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.
خبر این ماجرا شگفت انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکى نزد عمربن سعد فرستاد که:
به من خبر رسیده است که حسین چاه مى کند و آب به دست مى آورد، و خود و یارانش مى نوشند! به محض این که نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!
ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصاً براى کودکان دیگر امکانپذیر نبود،
مردى از یاران امام حسین علیهالسلام به نام یزیدبن حصین همدانى که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت:
به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیهالسلام فرمود: اختیار با توست.
او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمربن سعد گفت:
اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمىشناسم؟!
آن مرد همدانى گفت:
اگر تو خود را مسلمان مى پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهاى و آب فرات را که حتى حیوانات این وادى از آن مى نوشند، از آنان مضایقه مى کنى و اجازه نمىدهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى کنى که خدا و رسول او را مى شناسى؟!
عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت:
اى همدانى! من مى دانم که آزار کردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمىدانم باید چه بکنم؟! آیا حکومت رى را رها کنم، حکومتى که در اشتیاق آن مى سوزم؟ و یا این که دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى که مى دانم کیفر این کار، آتش است؟ ولى حکومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداکارى را که بتوانم از حکومت رى چشم بپوشم نمىبینم؟!
یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت:
عمربن سعد حاضر شده است که شما را براى رسیدن به حکومت رى به قتل برساند!