بحر طویل اربعین حسینی
کاروان می رسد از راه، ولی آه چه دلگیر، چه دلتنگ، چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه زنی مویه کُنان ، موی کَنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی، نه مرهم نه طبیبی، عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی، ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی،به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی، فقط می وزد از تربت محبوبۀ مان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راهد و هرکس به کناری