علت عدم دفاع بنی هاشم وانصار در دفاع از حضرت زهراسلام الله علیها
به راستی آنهمه مسلمان مخلص و فدايي و مخصوصا مردم مدينه كه با پيامبر رابطه خويشاوندي و قومي داشتند چه شد که همگی يكپارچه سكوت نموده كوچكترين حرف و اعتراضی ننمودند؟
امير مؤمنان عليه السلام دفاع نكردن صحابه (اعم از بني هاشم و صحابه و انصار را ) از اهل بيت و علت آن را در بعضي خطبه هاي خويش بيان كرده كه به بعضي از آن ها اشاره مي كنيم:
الف: استغاثه علی عليه السلام به درگاه حق:
خدايا براي پيروزي بر قريش و يارانشان از تو كمك مي خواهم كه پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند و همگي براي مبارزه با من در حقي كه از همه آنان سزاوارترم، متحد گرديدند و گفتند:
حق را اگر تواني بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر كن و يا با حسرت بمير.
به اطرافم نگريستم، ديدم كه نه ياوري دارم، و نه كسي كه از من دفاع و حمايت مي كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد.
نهج البلاغه، خطبه 217.
ب: تظلّم ودادخواهی علی عليه السلام:
بسياري از روايت كنندگان نقل كرده اند كه او ( حضرت علي عليه السلام) پس از ماجراي سقيفه اظهار ناراحتي كرد و حق خود را خواسته و كمك طلبيد و فرياد كشيد؛ زيرا در نزد وي حاضر نشدند و بيعت نكردند. و او در حاليكه رو به سوي قبر رسول خدا كرده بود گفت:” اي فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزي نمانده بود كه مرا بكشند” و فرمود: واي جعفر من امروز جعفر ندارم؛ واي حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!.
إبن أبي الحديدمعتزلي، شرح نهج البلاغة، ج 11، ص 65.
ج: بيعت تحميل شده با يادی از خويشان:
امير مؤمنان فرمود: نگاه كردم كه نه كمك كاري دارم و نه ياري كننده اي؛ پس خواستم كه خاندان خود را از نابودي حفظ كنم؛ و اگر براي من پس از رسول خدا عمويم حمزه و جعفر بودند با زور بيعت نمي كردم؛ وليكن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقيل؛ پس خواستم كه خاندان خود را از نابودي حفظ كنم؛ چشم خود را با وجود خار( در آن ) بستم و آب دهان را با وجود تيغ فرو بردم و بر چيزي تلخ تر از علقم ( گياهي تلخ) صبر كردم؛ و بر چيزي درد آور تر از تيغ براي قلب، صبر نمودم.
بحار الأنوار، ج 30 ص 15
د: شكوة علی عليه السلام از كمی ياران:
اشعث بن قيس كه از سخن علي عليه السّلام خشمگين بود گفت: اي پسر ابوطالب! چرا هنگامي كه افرادي از تيم بن مرّة و بني عدي بن كعب و پس از آنان بنو اميه با ابوبكر بيعت كردند، نجنگيدي و شمشير نزدي؟ و از هنگامي كه به عراق آمده اي در هر سخن و خطبه اي كه با ما داشته اي نبوده كه در پايان آن پيش از به زير آمدن از منبر نگويي كه: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشير نزدي؟!
علي عليه السلام فرمود: اي پسر قيس! گفتي و حال پاسخ را بشنو؛ اين ترس و فرار از مرگ نبود كه مرا از آن بازداشت، من بيش از هر كسي مي دانم كه آنچه نزد خداوند است برايم از دنيا و آنچه در آن است بهتر مي باشد؛ ولي آنچه مرا از شمشير كشيدن بازداشت وصيت و پيمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلّي اللَّه عليه و اله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند كرد خبر داده بود؛ بنابراين هنگامي كه كردار امت را با خود ديدم بيش از آنچه از پيش مي دانستم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: اي رسول خدا! آنك كه چنان شود چه وصيت و سفارشي به من داريد؟
فرمود: «اگر ياراني يافتي با آنان جهاد كن و اگر نيافتي دست نگهدار و خون خويش حفظ كن تا كه براي برپايي دين و كتاب خدا و سنت من ياراني بيابي».
رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داد كه به زودي امّت مرا رها خواهند كرد و با فردي جز من بيعت خواهند نمود و جز مرا پيروي خواهند كرد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داد كه من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسي، و اندكي پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پيروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنك كه موسي به هارون گفت: اي هارون! چرا هنگامي كه ديدي گمراه شدند، از آنان جدا نشدي، آيا مي خواستي مرا نافرماني كني؟! «گفت: اي برادر! اين قوم مرا ناتوان ساختند و نزديك بود مرا بكشند» و گفت: اي برادر! مرا سرزنش مكن، ترسيدم كه بگويي ميان بني اسرائيل جدائي انداختي و وصيتم را بكار نبستي! يعني هنگامي كه موسي هارون را به جاي خود بر آنان گمارد، به وي فرمود اگر گمراه شدند و ياراني يافت با آنان جهاد كند و اگر نيافت دست نگهدارد و خون خويش را حفظ كند و پراكنده شان نسازد. و من ترسيدم كه برادرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم به من چنين گويد كه: چرا ميان امت پراكندگي افكندي و وصيتم را به كار نبستي، به تو گفتم كه اگر ياراني نيافتي دست نگهداري و خون خود و اهل بيت و پيروانت را حفظ كني؟
پس از درگذشت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم مردم به ابوبكر روي آوردند و با وي بيعت كردند، در حالي كه من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم كه جز براي انجام نماز ردايي برنگيرم و پاي بيرون ننهم تا كه قرآن را در كتابي گرد آورم و چنين كردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسين را گرفتم و به خانه يكايك مجاهدان بدر و پيشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به ياري خويش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبير. از خاندانم نيز كسي نبود تا از من پشتيباني كند؛ حمزه در نبرد احد كشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامي تندخوي بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقيل كه تازه از كفر به اسلام روي آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها كردند، آن گونه كه هارون به برادرش گفت، گفتم: اي برادر! همانا كه اين قوم مرا ناتوان ساختند و نزديك بود مرا بكشند»، هارون برايم الگوي نيكويي است و عهد و پيمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم برايم حجّتي نيرومند!.
سليم بن قيس ، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص666.
ودر سخنی دیگر فرمود:
قسم به كسي كه دانه را شكافت و مردمان را خلق كرد اگر روزي كه با ابوبكر بيعت شد ـ كه تو به خاطر آن بر من عيب مي گيري ـ چهل سرباز داشتم كه هر كدام بينش آن چهار نفر را كه يافتم داشتند، به طور قطع دست خود را كوتاه نمي نمودم و در مقابل اين قوم مي ايستادم؛ وليكن من پنجمي (براي اين چهار نفر) پيدا نكردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: اين چهار نفر چه كساني بودند يا امير المومنين؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبير بن صفيه پيش از شكستن بيعت من؛ پس بدرستي كه او با من دو بار بيعت كرد؛ بار اول همان بود كه به آن وفا كرد؛ هنگامي كه با ابوبكر بيعت كردند چهل نفر از مهاجرين و انصار به نزد من آمدند و با من بيعت كردند و زبير در ميان ايشان بود. به آن ها دستور دادم كه فردا صبح با سري تراشيده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ كسي از ايشان به وعده خود براي من وفا نكرد و كسي از ايشان مرا تصديق نكرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير….
سليم بن قيس ، كتاب سليم، ص669.
و نيز فرمود:
دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را گرفته و نزد اهل بدر و سابقين رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به ياري خويش دعوت كردم؛ كسي از ايشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير؛ افرادي كه براي كمك به آنان دل بسته بودم همه رفتند… قسم به كسي كه محمد را به حق فرستاد اگر در روزي كه با ابوبكر بيعت شد چهل نفر مي يافتم در راه خدا مي جنگيدم تا وظيفه ام را انجام داده باشم.
الاحتجاج،طبرسی ج 1 ص 98
و در روايت ديگري فرمود:
قسم به خدا اگر به اندازه تعداد ياوران طالوت يا تعداد اهل بدر نيرو داشتم و ايشان با شما دشمني مي كردند ( ياور من مي شدند) شما را با شمشير مي زدم تا به حق باز گرديد و به راستي ميل كنيد؛ پس آن بهتر بود براي جمع كردن فاصله ها و نگهداشتن آرامش.
الأصول من الكافي،مرحوم کلینی ج 8 ص 32.
با بهره گیری از :موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج) با رجوع به اصل منابع