حجربن عدی ومعاویه
چون مردم به گرد معاويه جمع شدند وي نامه اي به زيدبن سميّه که عامل او در کوفه بود بدين مضمون نوشت: سران ياران علي بن ابي طالب (ع) را نزد من فرست و من آنها را امان دادم، و بايد ده نفر باشند: پنج نفر از کوفيان و پنج نفر از بصريان.
چون نامه به دست زياد رسيد سراغ حُجربن عدي، عَديّ بن حاتم طايي، عَمْروبن حَمِق خُزاعي، هاني بن عروه ي مرادي و عامربن واثله ي کِناني مُکنَّي به ابوطُفيل فرستاد و آنان را فراخواند و گفت: آماده ي حرکت به سوي اميرمؤمنان (معاويه) شويد که او شما را امان داده و مشتاق ديدار شماست.
و به جانشين خود در بصره نوشت: احنف بن قيس، صعصعة بن صوحان، جارية بن قُدامه ي سعدي، خالد بن معمّر سدوسي و شريک بن اَعْوَر را نزد من فرست. چون نزد ابن زياد رفتند همه را دسته جمعي نزد معاويه فرستاد. هنگامي که بر معاويه وارد شدند يک شبانه روز آنان را به خود راه نداد و در پي سران شام فرستاد و چون آمدند و هر کدام در جاي خود قرار گرفتند. معاويه به دربان گفت: حُجربن عدي را داخل ساز.
حجر وارد شد و سلام کرد. معاويه به او گفت: اي برده زاده ي زشترو! تويي که پيوندت را با ما بريدي، و در جنگ با ما جوياي ثوابي، و ياور ابوتراب بر ضدّ مايي؟ حجر گفت: ساکت باش اي معاويه! سخن از مردي نگو که از خداوند ترسان و از موجبات خشم خدا بيزار و به اسباب رضاي الهي آگاه بود. اندرون از طعام خالي مي داشت و رکوع طولاني، سجده ي بسيار، خشوع آشکار، خواب اندک، قيام به حدود، سريرتي پاک، سيره اي پسنديده و بصيرتي نافذ داشت. پادشاهي که در عين فرمانروايي چونان يکي از ما بود. هرگز حقي را زير پا نگذاشت و به هيچ کس ستم نکرد… آنگاه چندان گريست تا گريه گلويش را گرفت. سپس سربرداشت و گفت: اما اينکه مرا نسبت به آنچه از من سرزده توبيخ مي کني بدان اي معاويه که من نسبت به کارهايم از تو پوزش نمي خواهم و هيچ باکي ندارم، پس هر چه در دل داري آشکار کن و فرمانت را اظهار دارد.
امام علی از زبان یاران، احمدرحمانی همدانی ،ص2