علت همکاری امیرالمومنین علیه السلام با خلفا چه بود؟ بخش ششم
- دفاع امير مؤمنان عليه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا
مشورت ها و همكاري هاي امير مؤمنان با خلفا در زمينه هاي دفاعي و جنگي نيز منحصر مي شود به مواردي كه بحران هاي سياسي و نظامي ـ به خاطر سوء تدبير حاكمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامي را به خطر مي انداخته است ، بنابراين نبايد اين گونه راهنمائيها و همكاري ها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضايت از آن ها گذاشت ؛ زيرا آن حضرت در حقيقت از ثمره بيست و سه سال زحمت طاقت فرساي رسول خدا و جانفشاني هاي خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهباني مي كرد ، نه از حكومت خلفا يا تأييد لشكر كشي ها و جنگ هاي خلفا .
براي روشن شدن مطلب به يك مورد از اين بحران ها اشاره مي كنيم كه امير مؤمنان با تدبير معجزه آساي خود اسلام را از خطر نابودي كامل نجات داد .
جنگ نهاوند از خطرناكترين جنگ هاي صدر اسلام بود ؛ زيرا لشكر شكست خورده ايرانيان براي جبران آنچه در جنگ هاي گذشته از دست داده بود ، لشكر عظيمي را از سراسر ايران متشكل از 150 هزار نفر تشكيل داد تا اين بار نه تنها لشكر مسلمانان را در كوفه شكست دهد ؛ بلكه تمام كشور اسلامي را تصرف و اسلام را نابود كند .
براي روشن شدن حساسيت اين جنگ و نقش شكست و يا پيروزي مسلمانان در سرنوشت مسلمانان ، اصل نامه عمار ياسر را از كتاب الفتوح ابن أعثم نقل مي كنيم .
عمار ياسر اين گونه می نويسد :
مردم ري ، سمنان ، ساوه ، همدان ، اصفهان ، قم ، كاشان ، راوند ، فارس ، كرمان و اطراف آذربايجان در سرزمين نهاوند با يكصد و پنجاه هزار سواره نظام و پياده نظام تحت فرماندهي چهار نفر از پادشاهان ، با مرداني مصمم و تجهيزات كامل و مركب هايي نيرومند و سلاح هايي مجهّز جمع شده و پيمان بسته و هم قسم شده اند ، تا ما را از سرزمين مان بيرون كنند ؛ اما دست خدا بالاي همه دست ها است .
بدان كه تمام ياران و دوستان ما را در شهر هايشان كشته اند و به سرزمين هايي كه آزاد كرده ايم نزديك شده اند و تصميم دارند شهرهاي ما را يكي پس از ديگري تا كوفه تصرف نمايند ، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان مي رسد در هراسيم ، اين نامه را نوشتم تا خودت تصميم بگيري و ما را راهنمائي كني .
پس از دريافت نامه توسط عمر ، چنان ارتعاشي بر بدنش افتاد كه مسلمانان صداي برهم خوردن دندان هاي وي را مي شنيدند .
ابن اعثم اين چنين ادامه می دهد :
وقتي كه نامه به دست عمر رسيد وآن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد كه از شدت ناراحتي ، مسلمانان صداي بر هم خوردن دندانهايش را مي شنيدند ، از جايش حركت كرد و داخل مسجد شد وفرياد زد : مهاجران و انصار كجايند ؟ همه جمع شويد ، خدا شما را رحمت كند ، كمكم كنيد ، خدا شما را كمك كند .
سپس گفت : اي مردم ! امروز روز غم و اندوه است ، بشنويد كه از عراق چه خبري رسيده است ، گفتند : چه اتفاق افتاده است ؟ گفت : مردم ايران همه از هم جدا و متفرق بودند ؛ ولي با دميدن شيطان گرد هم جمع شده اند و دوستان ما را در شهر ها كشته اند ، اين نامه عمار ياسر است كه از كوفه نوشته است : يكصد و پنجاه هزار نفر در سر زمين نهاوند گرد آمده و عده اي از آنان تا شهرهاي حلوان و خانقين و جلولاء پيشروي كرده اند ، قصد آنان تصرف مدائن و كوفه است ، اگر به اين دو شهر برسند مصيبت و صدمه اي بر اسلام وارد خواهد شد كه جبران نخواهد داشت ، شما را به خدا نظرتان را براي من بازگو كنيد .
اطرفيان خليفه ؛ از جمله طلحة بن عبيد الله ، زبير بن عوام ، عبد الرحمن بن عوف ، چيزي جز دلداري دادن ، چيزي نداشتند كه با عنوان راهكار به خليفه پيشنهاد كنند . عمر پس از شنيدن سخن هر يك ، ارتعاش بدنش بيشتر شد و مي گفت :أريد غير هذا الرأي .تا اين كه عثمان بن عفان پيشنهاد كرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار براي نابودي لشكريان ايران پيش قدم شود .
عثمان به عمر گفت : خودت همراه مهاجران و انصار براي در هم كوبيدن شوكت گردن كشان حركت كن … به مردم شام نامه به نويس تا از شام حركت كنند و تو را ياري كنند ، به مردم يمن نامه به نويس تا از يمن حركت كنند ، سپس مردم مدينه و مكه با تو همراه مي شوند تا به كوفه و بصره برسي ، لشكري بزرگ براي روياروئي با دشمنان فراهم خواهد آمد .
عمر كه از پيشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود ، ناگزير دست به دامن «پناه امت» و مشكل گشاي زمانش شد و گفت:
يا أبا الحسن ! چرا مانند ديگران راهنمائي و نظر نمي دهي ؟
علي عليه السلام مهر سكوت را شكست و مانند هميشه دل سوزانه براي عزّت و نجات امت اسلامي هر آن چه لازم دانست به عمر پيشنهاد نمود :
اگر به مردم شام نامه بنويسي و آنان براي كمك ، شام را ترك كنند ، ترس از آن است كه نصرانيان تحت فرماندهي هرقل سرزمين آنان را هدف قرار دهد ، مساجد را ويران و مردان را بكشد ، اموال را غارت و زنان را به اسارت گيرد . و اگر به مردم يمن نامه بنويسي تا به كمك بشتابند ، ايمن از مردم حبشه نخواهند بود كه بر سرزمين آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گيرند و فرزندانشان را بكشند .
و اگر خودت با مردم مكه و مدينه به طرف بصره و كوفه حركت كني و زمين را دور بزني تا به دشمن برسي ، مسلمانان پشتيبان و پناهگاهي نخواهند داشت تا به او تكيه كنند ؛ پس در مدينه بمان كه براي دشمن سخت تر و وحشت را در دل آنان بيشتر مي كند ؛ چون اگر خودت به جنگ ايرانيان بروي خواهند گفت رهبر عرب ها تنها مانده و نفراتش كم است و با دلگرمي بيشتري خواهند جنگيد ، پس سربازان را روانه كن وخودت بمان .
كتاب الفتوح ، العلامة أبي محمد أحمد بن أعثم الكوفي ، ج 2 ص290 ـ 295 .
حال اگر امير مؤمنان در چنين مسأله مهمي دخالت و راهنمائي نمي كرد ، چه سرنوشتي در انتظار اسلام و مسلمين بود ؟
آيا مي توان ادعا كرد كه امير مؤمنان از خليفه دفاع و براي او خيرخواهي كرده است ؟!
آيا اين گونه مشورت دادن و راهنمايي كردن مي تواند رضايت و تأييد آن حضرت را از حكومت خلفا ثابت كند ؟!