در دل محراب
16 تیر 1394 توسط hosna
به خون افتاده بودم در دل محراب و آن ساعت
دلم در كوچه غربت به ياد يار پر مى زد
نه آن شب بلكه هر شب يادش زنده مى كردم
دلم ز آن كوچه مى رفت و به آن گلخانه سر مى زد
نرفته يادم آن روزى كه درب خانه ام مى سوخت
عدو در آن ميان گه مادر و گاهى پسر مى زد
ميان كوچه ها زهرا سپر مى شد براى من
عدو هم با غلاف كين پياپى بر سپر مى زد
حسن قصدش فقط يارى مادر بود ليك افسوس
در آن آتش كبوتروار زهرا بال و پر مى زد
به پيش ديده ام نامردمان پروانه را كشتند
چو شمعى از دو چشمانم برون آنجا گوهر مى زد
.