حکایت زیبای داوود رقّی وكشتی در دريا
ابو جعفر طبری به نقل از داود رقّی حكايت می كند:
روزي وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم، حضرت فرمود: چرا گريان هستي؟
عرض كردم: اي پسر رسول خدا! عدّه اي به ما زخم زبان مي زنند و مي گويند: شما شيعه ها هيچ برتري بر ما نداريد و با ديگران يكسان مي باشيد.
حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مي باشند.
سپس امام عليه السلام از جاي خود برخاست و پاي مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالي ايجاد شو، پس ناگهان يك كشتي قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّي سفيد رنگ و بر بالاي كشتي پرچمي سبز وجود داشت كه روي آن نوشته بود:
«لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه، علي وليّ اللّه، يقتل القائم الاعداء، و يبعث المؤمنون، ينصره اللّه» يعني؛ نيست خدائي جز خداي يكتا، محمد رسول خدا، علي ولي خداست، قائم آل محمد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مي گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه ياري مي نمايد.
در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلي درون كشتي وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روي يكي از صندلي ها نشست و دو فرزندش حضرت موسي كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين. چون همگي روي صندلي ها نشستيم؛ به كشتي خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن.
پس كشتي در ميان آب دريائي كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائي كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اي برخورديم كه وسط آن چندين قبّه و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهي در آن جا تجمّع كرده بودند.
هنگامي كه نزديك آن ها رسيديم با صداي بلند گفتند: ياابن رسول الله! خوش آمدي.
بعد از آن، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است، كه هر زمان يكي از آن ها رحلت نمايد، وارد يكي از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدت زماني را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است:
ثمّ رددنالكم الكرّة عليهم و امددناكم بأموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا [ سوره اسراء: 6.] يعني؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اي ديگر به عالم دنيا باز مي گردانيم….
و بعد از آن، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقداري درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اي داود! چنانچه طالب دنيا هستي اين جواهرات را بگير.
عرضه داشتم: ياابن رسول الله! من به دنيا رغبت و علاقه اي ندارم، پس آن ها را به دريا ريخت و سپس مقداري از شن هاي كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگي، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، ابو محمد حسن بن علي، ابو عبدالله حسين بن عليّ، ابو محمد علي بن الحسين و ابو جعفر محمد ابن علي سلام كنيم.
پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدي در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اي را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم.
سپس وارد قبّه اي ديگر شديم و امام حسن مجتبي عليه السلام را ديديم و سلام كرديم، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامي حضور داشت تا آخر، كه امام محمد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم.
بعد از آن، حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم: ياابن رسول الله! چطور اين قبّه ها بدون پرده است؟!
در پاسخ اظهار نمود: اين ها براي من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدي رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختي قرار داشت.
بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمد عليهم السلام است؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم، و كشتي را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن، پس ناگهان بعد از لحظاتي در همان محل قرار گرفتيم.
دلائل الامامة، ص 294.