***شخصى به نام مرازم گويد:
روزى جهت زيارت و ملاقات امام موسى كاظم عليه السلام به سوى مدينه طيّبه حركت كردم و در مسافرخانه اى منزل گرفتم ، در اين ميان چشمم به زنى افتاد كه مرا جلب توجّه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئى برقرار كنم ؛ ولى او نپذيرفت كه با من ازدواج نمايد. سپس به دنبال كار خويش رفتم ؛ و چون شب فرا رسيد به مسافرخانه بازگشتم و دقّ الباب كردم ، پس از لحظه اى همان زن درب را گشود و من سريع دست خود را بر سينه اش نهادم ؛ ولى او با سرعت از من دور شد. فرداى آن شب ، چون بر مولايم امام كاظم عليه السلام وارد شدم ، حضرت فرمود: اى مرازم ! كسى كه در خلوت خلافى مرتكب شود و تقواى الهى نداشته باشد، شيعه و دوست ما نيست .(1)
*** در روايات آمده است بر اين كه شخصى به نام اميّة بن علىّ قيسى به همراه دوستش حمّاد بن عيسى بر حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام وارد شد تا براى مسافرت ، از حضرتش خداحافظى نمايند. اميّه گويد:
همين كه به محضر مبارك آن حضرت رسيديم ، بدون آن كه سخنى گفته باشيم ، امام عليه السلام فرمود: مسافرت خود را به تاءخير بيندازيد و فردا حركت كنيد. وقتى از منزل آن حضرت بيرون آمديم ، حمّاد گفت : من حتما همين امروز مى روم ؛ ولى من گفتم : چون حضرت فرموده است كه نرويد، من مخالفت دستور امام خود را نمى كنم . سپس حمّاد حركت كرد و رفت و چون از شهر مدينه خارج گرديد، باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى به راه افتاد و حمّاد در سيلاب غرق شد و مُرد؛ و در همان محلّ به نام سيّاله دفن گرديد.(2)
*** روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، يكى از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برايش تخم مرغ خريدارى نمايد. غلام بعد از خريد، با يكى دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضى از افراد قماربازى كرد؛ و سپس آن ها را براى حضرت آورد. بعد از آن كه تخم مرغ ها پخته شد و امام عليه السلام مقدارى از آن ها را تناول نمود، يكى از غلامان گفت : با بعضى از آن ها قماربازى و برد و باخت شده است . حضرت با شنيدن اين سخن ، فوراً طشتى را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ كرد.(3)
*** روزى هارون الرّشيد طبقى از سرگين الاغ تهيّه كرد و سرپوشى بر آن نهاد؛ و آن را توسّط يكى از افراد مورد اطمينان خود براى حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليهما السلام فرستاد با اين گمان كه حضرت را مورد تحقير و توهين قرار دهد. هنگامى كه آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت ، ديد خرماهاى تازه و گوارائى در آن قرار دارد. پس ، حضرت تعدادى از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به كسى كه طبق را آورده بود، داد و او نيز آن ها را خورد، بعد از آن باقى مانده آن ها را براى هارون فرستاد. وقتى ماءمور، طبق را نزد هارون آورد و جريان را تعريف كرد، هارون يكى از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبديل به سرگين الاغ گشت .(4)
*** يونس بن عبدالرّحمان - كه يكى از ياران صديق و از وكلاى امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود - روزى به مجلس پُر فيض حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد. امام عليه السلام پس از مذاكراتى ، ضمن موعظه هائى گوناگون به او فرمود: اى يونس ! با مردم مدارا كن ؛ و هركسى را به اندازه معرفت و شعورش با وى صحبت كن . يونس اظهار داشت : اى مولايم ! مردم مرا به عنوان بى دين و زنديق خطاب مى كنند. امام عليه السلام فرمود: گفتار مردم نبايد در روحيّه و افكار تو تاءثير بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگويند كه سنگ ريزه است ؛ و يا آن كه در دست هايت سنگ ريزه باشد و بگويند كه جواهرات در دست دارد، اين گفتار هيچ گونه سود و يا زيانى براى تو نخواهد داشت .(5)
1- بصائرالدّرجات : ج 5، ب 11، ص 67.
2- بحارالا نوار: ج 48، ص 48، ح 38 .
3- كافى : ج 5، ص 123، ح 3.
4- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 205، ح 104.
5- بحارالا نوار: ج 2، ص 66، ح 6.