آخرین هدیه شهید به مادرش!
27 اردیبهشت 1394 توسط hosna
انتظار شنیدن هر چیزی را داشتم غیر از شنیدن خبر شهادت حسین. در اتاق نشسته بودم، رضا(برادر شهید) هم بود. یک دفعه درب اتاق باز شد، پدر حسین بود، ناراحتی در چهره شان بیداد میکرد، گفتم چی شده؟ پدرش بیمقدمه گفت: “حسین شهید شده"، گیج و منگ بودم، نه حرفی بود و نه سخنی. سکوت را شکستم و گفتم"حسین شهید شد؟ به آرزویش رسید".
کمی که گذشت آرامش عجیبی به من دست داد و به سجده افتادم و خدا را شکر کردم. گفتم: خدایا قسمتش بود، خودت خواستی و خواسته خودش هم همین بود.
پیکرش را که آوردند در تابوت را برداشتم. سربریده در تشت برایم مجسم شد. شروع کردم با حسین درد دل کردن. چند لحظهای حرف زدم، در همان حال و هوا بودم که دیدم چشمهایش را باز کرد، لبخندی زد و دوباره بست، این آخرین هدیه حسین به من بود.
ازخاطرات مادر شهید حسین غنیمت پور