بانوان اصحاب امیرالمومنین علیه السلام
ياران باوفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام زن و مردشان هرگز در برابر هيبت و قدرت دشمن دست از حق گويي برنمي داشتند و در برابر معاويه هم که اعدي عدوّ علي عليه السلام بود، به برتري و فضيلت آن امام همام اصرار مي ورزيدند.
کم نبودند زنان شیر مردی که در هر شرایطی دست از دفاع از آن امام مظلوم برنمی داشتند حتی تا پای جان، که از جملۀ آنانند:
آمنه بنت شريد (همسر عمرو بن حمق)
آمنه دختر شريد و همسر عمرو بن حمق خزاعي بود.
او يکي از شير زناني است که در فصاحت و بلاغت شهرت داشت و به جرم علاقه به اميرالمؤمنين عليه السلام در کوفه دستگير و به دربار معاويه فرستاده شد و مدت دو سال در سياه چال هاي شام زنداني گرديد تا آن که شوهرش - عمرو بن حمق - کشته شد و سر بُريده او را به دربار معاويه آوردند.
معاويه براي آزمايش آمنه، دستور داد سر بريده شوهرش را به زندان ببرند و زماني که آمنه بيدار است آن را در دامنش بگذارند. از آن جا که آمنه از اوضاع بيرون بي اطلاع بود ناگهان شي ء سنگيني در دامنش انداخته شد، چون دقت کرد ديد سر بريده شوهرش «عمرو بن حمق» است، مدتي بر خود لرزيد و از حال رفت، وقتي به هوش آمد به رسم زنان مصيبت ديده عرب، دست روي سر گذاشت و ناله اي جانسوز سر داد و گفت: «وا مصيبتا! از خواري دنيا و از ظلم سلطان.
سپس خطاب به مأمور زندان گفت: برو نزد معاويه و در گفتن اين مطالب کوتاهي نکن و بگو اي معاويه! خدا فرزندانت را يتيم و خانه ات را ويران و خانواده ات را به وحشت اندازد و هرگز تو را نيامرزد.
مأمور زندان، سخنان آمنه را براي معاويه بازگو کرد، وي از شنيدن نفرين هاي آمنه سخت ناراحت شد و دستور احضار آمنه را داد و به او گفت: اي دشمن خدا، آيا تو چنين در حق ما نفرين کرده اي؟
آمنه گفت: بله من اين کار را کرده ام، نه انکار مي کنم و نه پوزش مي طلبم و نه دست برمي دارم؛ به جان خودم قسم! اگر تلاش در نفرين مؤثر است، تمام تلاش خودم را کرده ام و بدان که حق در پي مردان خداست و هميشه خداوند در کمين توست تا تو را کيفري سخت دهد.
گفت: از کشور من (شام) خارج شو تا ديگر تو را نبينم و صدايت را نشنوم! آمنه بلافاصله گفت: اي معاويه به زودي خواهم رفت، زيرا شام مورد علاقه من نيست و در آن، روز خوشي نديده و خبر خوشي نشنيده ام و جز رنج چيز ديگري نصيبم نشده است. شام وطن من نيست و در آن فاميل و عشيره اي ندارم، در اين شام ويران، بدهي هايم سنگين شده و ديدگانم به هيچ امري روشن نشده است، بنابراين اي معاويه مطمئن باش از اين جا مي روم و هرگز برنمي گردم و هر جا که باشم از تو به بدي ياد مي کنم.
آمنه چون خواست خارج شود، معاويه با دست اشاره کرد که برو. آمنه گفت: آري معاويه با دست اشاره مي کند که بروم، ولي از ترسِ پاسخ تند من، زبانش را حرکت نمي دهد، اي معاويه بدان اگر من هم سکوت کنم، فرداي قيامت شوهرم «عمرو بن حمق» با زباني که از شمشير برنده تر و از افعي گزنده تر است با تو جدال خواهد کرد.
آمنه وقتي از شام خارج شد و به شهر حمصّ رسيد به مرض طاعون از دنيا رفت. معاويه چون از وفات آمنه باخبر شد، مسرور گشت.
اعيان الشيعه، ج 2، ص 65
امّ البراء
«امّ البراء» دختر «صفوان بن هلال» از زنان شاعره و از محبّان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(تراجم اعلام النساء، ج 1، ص 240)
روزي وي از معاويه اجازه گرفت و در حالي که سه زره - که خود بافته بود - بر تن داشت و عمامه اي بر سر،بر معاويه وارد شد و سلام کرد و نشست.
معاويه گفت: «اي دختر صفوان! چطوري؟»
ام البراء گفت: «اي اميرالمؤمنين! خوبم.» باز پرسيد: «حالت چطور است؟» پاسخ داد: «بعد از قدرت، ضعف است و بعد از نشاط، کسالت و خستگي است.» معاويه به او گفت: «بين امروز و روزي که در صفّين در حمايت از علي عليه السلام شعر مي خواندي، چه قدر فاصله است؟» وي پاسخ داد: «آن روز چنين بود اما شخصي مانند تو گذشت دارد؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «عفي اللَّه عما سلف» بنابراين از آن روز بگذر.» معاويه گفت: «هيهات! تو همان کسي هستي که اگر آن روز بازگردد، تو هم بازخواهي گشت.»
سپس معاويه پرسيد: «در مرگ علي چه سروده اي؟» او گفت: «فراموش کرده ام.» اما بعضي از اطرافيان معاويه از حاضران در مجلس، گفتند که اين اشعار را سروده و يک بيت آن چنين است:
الشمس کاسفة لفقد إمامنا
خيرالخلائق والإمام العادل
- در فقدان امام ما خورشيد گرفت [همان کس] که از بهترين انسان ها و امام عادل و دادگر است.
معاويه پس از شنيدن اشعار، گفت: «خدا تو را بکشد، اي دختر صفوان! تو چيزي براي گفتن باقي نگذاشتي، حال حاجتت چيست که نزد من آمده اي؟» اين زن بافضيلت و امام شناس گفت: «بعد از اين سخنان، هيهات که حاجتم را بگويم، به خدا سوگند که از تو خواهشي نخواهم کرد!» اين را گفت، از جا برخاست و از نزد معاويه رفت.
(اعيان الشيعه، ج 3، ص 475)
ام الخير
ام الخير، دختر حريش بن سراقه بارقيه از تابعين کوفي و محبان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.
وي پيامبراسلام صلي الله عليه و آله را مشاهده نکرد، بلکه اصحاب بزرگوار آن حضرت را ديده است. او در فراست، فصاحت و بلاغت مشهور بود و در جنگ صفين نيز شرکت داشت.
اعيان الشيعه، ج 3، ص 476.
ام سنان بنت خيثمه
ام سنان دختر «خيثمه» از دوست داران امام علي عليه السلام و شاعران سپاه حضرت علي عليه السلام بوده است.
هنگامي که «ام سنان» براي شکايت از مروان نزد معاويه رفت، جهت توجه معاويه به شکايت خود مطالبي گفت که معاويه را خوش آمد و به سخنانش گوش داد. «ام سنان» در ادامه گفت: «اي اميرمؤمنان! آنچه ما براي تو گمان مي کنيم، حظ و بهره ات بيشتر از آن است، به خدا سوگند فقط اين اطرافيان تو سبب شده اند که دل هاي مسلمانان نسبت به تو پر از کينه و نارضايتي شود، سخنان اينها را درهم بکوب و خودشان را از اطراف خود دور کن و اگر اين کار را کردي، بدان که به خداوند نزديک و محبت تو در دل هاي مؤمنان بيشتر خواهد شد.»
معاويه گفت: آيا واقعاً اين سخن از تو است که درباره من گفتي؟
ام سنان در پاسخ گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند، مثل تو به باطل مدح نمي شود و به دروغ عذر آورده نمي گردد و همانا تو رأي و عقيده و ضمير دل ما را مي داني، اما بگذار عقيده ام را برايت بگويم و چنين گفت: «کان واللَّه عليٌّ أحبّ إلينا منک، و أنت أحبّ إلينا من غيرک، به خدا قسم علي بن ابي طالب عليه السلام پيش ما از تو محبوب تر و به دل ما نزديک تر از تو است و تو هم نزد ما از غير خود به ما نزديک تري.»
معاويه پرسيد: مراد تو از غير من چه کساني اند؟ گفت: مروان بن حکم والي مدينه و سعيد بن عاص. پرسيد: حال چه مي خواهي؟ ام سنان در مذمت مروان بن حکم، مطالبي از بي عدالتي و ستم هاي او به زبان آورد و در آخر گفت: فرزند پسرم را بدون گناه زندان کرده و تقاضاي آزادي او را دارم! معاويه فوراً دستور داد به مروان بن حکم بنويسند، نوه او را آزاد کند، بعد مرکب راهواري با پنج هزار درهم به ام سنان هديه داد و وسايل بازگشت وي را به مدينه فراهم نمود..
اعيان الشيعه، ج 3، ص 480.
ودیگرزنان شیرمرد بسیاری که معرفی هر کدام از آنان، خود ، فضایی جداگانه می طلبد.