اوامر پنجگانه خداوند
خداوند به پيامبرى از پيامبرانش در آنها به پنج چيز مختلف فرمان داد
ابو صلت هروى مىگويد: از امام رضا (ع) شنيدم كه مىفرمود: خداوند به يكى از پيامبرانش وحى كرد كه چون صبح كردى اولين چيزى را كه با آن برخورد نمودى بخور و دومى را پنهان كن و سومى را بپذير و چهارمى را نااميد مكن و از پنجمى فرار كن.
گفت چون صبح كرد و به راه افتاد با كوه سياه بزرگى رو به رو شد و ايستاد و گفت: پروردگارم به من دستور داده كه آن را بخورم و متحير ماند. سپس با خود گفت: پروردگارم مرا به چيزى كه توانايى ندارم فرمان نمىدهد، پس به سوى آن رفت تا بخورد. هر چه به آن نزديك شد آن كوچكتر شد و وقتى به آن رسيد آن را لقمهاى يافت و خورد و ديد كه آن گواراترين چيزى بود كه تا به حال خورده است.
سپس به راه افتاد. با تشتى رو به رو شد و گفت: پروردگارم به من فرمان داده كه آن را پنهان سازم پس حفرهاى كند و آن را داخل آن قرار داد و رويش خاك ريخت و به راه خود ادامه داد ولى ديد كه تشت بيرون آمد و با خود گفت: من آنچه را كه پروردگارم فرمان داده بود انجام دادم و به راه افتاد،
ناگهان پرندهاى را ديد كه بازى به دنبال آن است، پرنده در اطراف او دور زد و او گفت: كه پروردگارم فرمان داده كه آن را بپذيرم، پس آستين خود را باز كرد و پرنده وارد آن شد، باز به او گفت: شكارم را گرفتى و من چند روز است كه به دنبال آن هستم، او با خود گفت كه پروردگارم به من فرمان داده كه من اين را مأيوس نكنم پس قطعهاى از ران خود را بريد و به آن انداخت، سپس رفت و ناگهان گوشت مردار گنديدۀ كرم افتادهاى را ديد با خود گفت: پروردگارم به
من فرمان داده كه از اين بگريزم پس از آن گريخت و برگشت.
در خواب ديد كه به او گفته مىشود: تو آنچه را كه به آن مأمور بودى انجام دادى، آيا مىدانى كه اينها براى چه بود؟ گفت: نه، به او گفته شد آن كوه غضب بود، وقتى بندهاى غضب مىكند خودش را نمىبيند و از شدت غضب ارزش خود را نمىداند پس چون خودش را حفظ كند و ارزش خود را بداند و خشم او فروكش كند، سرانجام آن همان لقمۀ گوارايى مىشود كه تو خوردى.
و اما تشت، آن همان عمل صالح است كه وقتى بنده آن را پنهان كند خداوند راضى نمىشود مگر اينكه آن را آشكار سازد تا آن بنده را با آن زينت بخشد و ثواب آخرت را نيز براى او ذخيره كند.
و اما پرنده، كسى است كه نصيحتى به تو مىگويد، پس آن را با نصيحتش بپذير.
و اما باز، مردى است كه حاجتى به تو دارد او را نوميد مكن.
و اما گوشت گنديده غيبت است، از آن فرار كن.
الخصال (ترجمۀ جعفری) 1، صفحه 389