خواب من
شب 12 بهمن بود. همون شبی که قرار بود فرداش امام خمینی بعداز 16 سال به ایران برگردند. اون موقع بین مردم چنددستگی بود. یه عده منتظر بودند، یه عده ای ام هنوز شاهی بودند. بعضیا هم تردید داشتند. اون روزها توی روستا فقط ما تلویزیون داشتیم. حوادث و اتفاق ها بیشتر توی شهر بود و ما نمیتونستیم توی برنامهها شرکت کنیم؛ ولی بعضی وقتا از تلویزیون، یا از اونایی که برای یک کاری ازجمله نماز جمعه به شهر می رفتند، خبرایی می شنیدیم.
اون شب من از تلویزیون شنیدم که قراره آیت الله خمینی فردا به ایران برگردند و بختیار، رئیس جمهور به آقا پیشنهاد داده که براشون محافظ بفرسته و امام این پیشنهاد رو رد کرده بودند و فرموده بودند خودشون محافظ دارند و محافظشون کس دیگه ای هست ونیازی به محافظ اینا ندارند. من که زیاد آگاه به مسائل نبودم ناراحت شدم و گفتم:« آخه قربون جدّتون برم! حالا هم که میخوان بهتون لطف کنن و خوبیتون رو میخوان خودتون نمیخواین!!!؟». همون شب در عالم خواب، خواب دیدم که امام تشریف آوردند و شوروحال خاصی بود. امام با یک هیبت خاصی وارد شدند و دو تا شیر یالدار بزرگ دو طرف امام در حال حرکت بودندوامام با آرامش خاصی آرام آرام میآمدند. محو تماشای این صحنه بودم وتوی خواب با خودم میگفتم که :«امام گفتهبودند که محافظ دارندها!»، که یه دفعه از خواب پریدم. به شدت متنبّه وشرمگین شده بودم. انگار تازه فهمیدم چه شخصیتی قراره تشریف بیارند، کاملا کشیده شدم به سمت امام ودلم قرص ومحکم شد … .
سال ها بعد توی تعبیرخواب متوجه شدم تعبیر شیر، حاکمیت بوده و امام عزیز رهبروحاکم این مملکت شد.
درود ورحمت خداوند بر روح بلند روح الله وفرزندان شهیدشان.
خاطره ای از زبان مادر عزیزم