• ماجرای قیس بن مسهرصیداوی
قیس بن مسهر نامه امام را گرفته وبا شتاب رکاب میزد تا به قادسیه رسید. گروهی از مزدوران ابن زیاد راه را بر او گرفته تا او را تفتیش کنند. او به ناچار نامۀ امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند.
مزدوران ، قیس و قطعه های نامه را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله پرسید: توکیستی؟
پاسخ داد: مردی از شیعیان امیرالمومنین،حسین بن علی علیه السلام.
عبیدالله گفت: نامه ای را که با تو بود چرا پاره کردی؟
پاسخ داد: برای اینکه تو از مضمون آن آگاه نشوی.
عبیدالله گفت: نامه را چه کسی فرستاده ونزد چه کسانی می بردی؟
پاسخ داد: از حسین علیه السلام به سوی گروهی از اهل کوفه بود که من اسامی آنها را نمی شناسم.
عبیدالله خشمناک شد وفریاد زد: به خدا قسم تو را هرگز رها نکنم مگر اینکه اسامی آنها را بگویی ویا اینکه برمنبر بالا رفته وحسین وبرادرش را سبّ کنی! در این صورت تورا رها می کنم والّا تو را از دم تیغ خواهم گذراند.
قیس در پاسخ گفت: چون آن گروه را نمی شناسم ، پیشنهاد دوم تورا انجام خواهم داد!
عبیدالله با این گمان که او از مرگ می هراسد، قبول کرد ودستور داد مردم کوفه در مسجد اعظم آن شهر گرد آیند تا سخنان قیس بن مسهر، فرستادۀ امام را در مدح بنی امّه بشنوند.
در این هنگام قیس برفراز منبر رفت وپس از حمد وثنای الهی،درود بر رسول گرامی ورحمت بسیار بر علی وفرزندانش فرستاد، سپس برعبیدالله وپدرش وسردمداران حکومت از کوچک وبزرگ لعنت فرستاد وبا صدای بلند گفت: «ای مردم! حسین بن علی بهترین خلق خدا وفرزند فاطمه دختر رسول خداست، ومن فرستادۀ او به سوی شما هستم. من در یکی از منازل بین راه از او جدا شده ونزد شما آمدم تا پیام او را برسانم، به ندای او لبیک گویید.»
مأمورین ابن زیاد که شاهد ماجرا بودند، جریان را به عبیدالله گزارش کردند و او که کاملا در نقشۀ خود شکست خورده بود وخشم سراپایش را گرفته بود فریاد زد که او را به بالای دارالاماره برده وبه زیرش افکنند، ومأمورین او نیز چنین کردند.
چون خبرشهادت قیس به امام رسیدبسیار محزون گردید ودر حالی که اشک از دیدگانش جاری بود می گفت:«بارخدایا! برای ما وشیعیان ما جایگاهی والا در نزد خود قرار ده وما وشیعیان ما را در جوار رحمت خود مستقر فرما که تو بر انجام هر کاری قادری»