علي عليه السلام آنچنان با مرگ خو گرفته و با آن آشنا و مانوس گشته بود که مي فرمود:
و الله لابن ابيطالب انس بالموت من الطفل بثدي امه.
به خدا سوگند که انس و دوستي پسر ابوطالب با مرگ از انس کودک شيرخوار به سينه مادر، بيشتر است.
البته خوب ميدانست که سرانجام مرگ به سراغ او هم خواهد آمد، اما اين را هم ميدانست، تا زماني که اجل فرانرسيده باشد، ترس از مرگ بيهوده است.
غلامش قنبر، که سخت به مولا و سرورش علاقه داشت، در دوران خلافتش که دشمنان در پي آن بودند تا آسيبي به او برسانند، شمشير به دست، سايه به سايه او حرکت ميکرد تا از او پاسداري کند.
يک شب او را ديد و پرسيد: قنبر! اين وقت شب اينجا چه ميکني؟
قنبر عرض کرد: مولاي من! ميداني که دشمنان در انديشه آن هستند تا گزندي به شما برسانند و من از آن ميترسم که مبادا سوء قصدي به شما بشود.
حضرتش لبخندي زد و فرمود: قنبر! آيا مرا از اهل آسمان حراست ميکني يا از اهل زمين؟
قنبر عرض کرد: البته از اهل زمين بر شما ميترسم.
و او فرمود: تا زماني که خداي خالق آسمانها اجازه نفرمايد، اهل زمين درباره من هيچ کاري نميتوانند انجام دهند. بازگرد و خاطر آسوده دار.
قنبر هم چون اين سخن را شنيد، بازگشت و او را تنها گذاشت.
کتاب آخرین دیدار، نادرفضلی ص 13، 14.