سالهاى قبل از انقلاب كه تازه براى جوانان كلاس شروع كرده و در كاشان جلسه داشتم، به قصد زيارت امام رضا عليه السلام به مشهد رفتم.در حرم به امام عرض كردم:
چه خوب بود اين چند روزى كه اينجا هستم جلسه و كلاسى مىداشتم.
در همين حال يكى از روحانيون آشنا پيش من آمد و گفت: آقاى قرائتى! دبيران تعليمات دينى جلسهاى دارند، شما نيز با ما بيا. با هم رفتيم، ديدم جلسهاى است با عظمت كه افرادى مثل آية اللّه خامنهاى، شهيدان مطهرى و باهنر و بهشتى نيز تشريف داشتند.
من اصرار كردم تا اجازه دهند پنج دقيقهاى صحبت كنم، اجازه دادند. من نيز مطالبى را همراه با مثال بيان كردم. خيلى پسنديدند. حتّى موقع سخنرانى من، آنقدر شهيد مطهرى خنديد كه نزديك بود صندلىاش بيافتد! مرحوم شهيد بهشتى فرمود: من خيلى وقت بود فكر مىكردم كه آيا مىشود دين را همراه با مَثل و خنده به مردم منتقل كرد كه امروز ديدم.
در پايان جلسه، رهبر معظم انقلاب كه در آن زمان امامت يكى از مساجد مهم مشهد را به عهده داشتند، مرا به منزل دعوت كردند و پس از پذيرائى، اطاقى به من دادند و بعد مرا به مسجد خودشان بردند كه البتّه مسجد ايشان زنده، پر طراوت و خيلى هم جوان داشت، فرمودند:
آقاى قرائتى! شما هر چند وقت كه مشهد هستيد در اينجا بمانيد و براى مردم و جوانان كلاس داشته باشيد.
خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی 1، صفحه 47