توطئۀ« هَرشی»(ترور پیامبر(ص))
در كتب پيروان مكتب اهل البيت آمده است: اين توطئه مربوط به «عقبه ي هرشي» 22 ذی الحجه ، بعد از غدير خم بود.
«هرشی» درمیان مکه ومدینه ، کوهی درنزدیکی جحفه بود. تفصيل داستان را در بحار، ج 28 ص 111- 96 به نقل از حذيفه نقل كرده است وخلاصه از این قرار است که:
اوّل كسانى كه بر غصب خلافت هم پيمان شدند ابو بكر و عمر بودند، و اساس و پايه اى كه طبق آن پيمان بستند و ساير پيمانهايشان هم بر آن پايه بود اين بود كه «اگر محمّد بميرد يا كشته شود اين امر خلافت را از اهل بيتش بگيريم بطورى كه تا ما هستيم احدى از آنان به خلافت دست نيابد».
بعد از آن ابو عبيده جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولى ابى حذيفه هم به آنان پيوستند و پنج نفر شدند. اينان جمع شدند و داخل كعبه رفتند و در بين خود نوشتهاى در اين باره نوشتند كه: «اگر محمد بميرد يا كشته شود …». و در تمام اين قضايا عايشه و حفصه جاسوس پدرانشان در خانه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودند.
سپس ابو بكر و عمر جمع شدند و سراغ منافقين و آزادشدگان فرستادند و ما بين خود مشورت و نظر خواهى كردند و بر اين رأى متّفق شدند كه هنگام بازگشت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از حجة الوداع در گردنه «هرشى» كه در راه مكه در نزديكى جحفه است شتر حضرت را بِرَمانند و به اين طريق حضرت را به قتل برسانند.(اسرار آل محمد،ترجمه کتاب سلیم بن قیس،ص232)
پس از اعلام ولایت وخلافت امیرالمومنین علیه السلام پیامبرصلی الله علیه واله دستور داد تا مردم با على عليه السّلام بيعت كردند و
همه مردم بدون چون و چرا اين فرمان را اجرا نمودند.
در راه ،ابى بكر از كاروان سبقت جسته و به «جحفه» رسيده بود، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دستور داد بازگرد، سپس با حالتى خشمگينانه به آن دو فرمود: با على عليه السّلام به ولايت، بيعت كنيد. گفتند: دستور خدا و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اوست؟ فرمود: امثال اين كار مى تواند، غير از اين باشد؟ لذا آن دو نفر مثل سايرين بيعت كردند و بازگشتند.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همراه كاروان در آن روز و شب، به راه خود ادامه دادند، تا به «عقبه» رسيدند و آن افراد، جلو افتادند و در اطراف عقبه پراكنده شدند.
اين گروه مشكى را با خود حمل كرده و از ريگ پر نموده بودند.
حذيفه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من و عمار ياسر را خواست و به او فرمود:
ناقه را براند و من جلودار آن باشم، تا كمكم به بالاى گردنه رسيديم.
فعاليّت دشمنان بر ضد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم
آن گروه به فعاليّت پرداختند و پوست را در ميان شترها رها كردند، تا رُعبى ايجاد نمايند. در اين جريان نزديك بود ناقه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رم كند، اما حضرت بر آن بانگ زد: كه آرام باش، خطرى براى تو وجود ندارد!.
در اين موقع ناقه به امر خدا به زبان آمد و گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تا تو بر پشت من نشسته باشى دست از پا خطا نمى كنم.
آن گروه از تاريكى شب استفاده كرده- خواستند، ناقه را در دره ساقط كنند، اما من و عمّار خواستيم، با شمشير آنها را مورد حمله قرار دهيم، ولى پراكنده شدند. و از اجراى نيّت شوم خود نااميد گشتند. حذيفه مى گويد: از پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال كردم: اين گروه چه كسانى بودند؟ و هدفشان چه بود؟ فرمود: اى حذيفه اينان منافقين دنيا و آخرت بودند.
پرسيدم: چرا كارشان را نمى سازى و افرادى را براى كشتنشان مأمور نمى كنى؟
فرمود: خداوند دستور اغماض نسبت به آنها داده و من خوش ندارم مردم بگويند، او صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مردم را به دين خود فرا خواند و پس از اينكه مسلمان شدند، و به او كمك كردند، آنها را به قتل رساند، اى حذيفه كار را به خدا واگذار، و خدا در كمينشان نشسته و مدتى كوتاه به آنها مهلت داده، سپس به عذاب گرفتارشان مى سازد.
پرسيدم: آيا از مهاجرين بودند يا از انصار؟
پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يكى يكى نامشان را برشمرد، و كسانى در ميانشان بود، كه دوست نداشتم، از اين گروه باشند، من هم چيزى نگفتم.
كسانى كه اجراى نقشه را بر عهده داشتند چهارده نفر بودند كه در جنگ تبوك هم همين نقش را بر عهده داشتند ولى اين نقشه آنان بر آب شد.(ارشادالقلوب،ترجمه سلگی،ج2،ص232)
وقتى وارد مدينه شدند همگى در خانه ابو بكر جمع شدند و در بين خود نوشته اى نوشتند و آنچه در باره خلافت تعهّد كرده بودند در آن ذكر كردند، و اوّلين مطلب آن شكستن پيمان و ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام بود، و اينكه خلافت از آن ابو بكر و عمر و ابو عبيده است و سالم نيز با آنان است و از اين عده خارج نمى شود.