من خمينی هستم
آنچه در زير مي خوانيد ، روايت جالبي است از سيد حامد ملكوتي در كسوت رايزن فرهنگي ايران در سودان . آقاي ملكوتي عشق و ارادت يك جوان سوداني به امام (ره) را به زيبايي تصوير كرده است .
نقل می کند که: در آغازين روزهاي مأموريتم در كشور سودان ، به عنوان رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي در خارطوم ، سخت مشغول فعاليت و كارهاي متراكم روزانه خود بودم كه تلفن همراهم زنگ زد. صداي جواني به گوشم رسيد كه گفت : ((من خميني هستم)).
شايد خوب متوجه نشدم يا باوروم نشد يا به فكرم خطور نمي كرد كه در قاره آفريقا كسي به من زنگ بزند و خود را ((خميني)) معرفي كند.
از او پرسيدم اسمتان را متوجه نشدم اگر ممكن است دوباره تكرار بفرمائيد. او مجدداً و با صداي رصا و پر طنين گفت: ((من خميني هستم))
با شنيدن اين جمله كه خيلي برايم جالب بود و تازگي داشت، مشغول صحبت با او شدم و از او خواستم براي ديدار حضوري به رايزني تشريف بياورند.
و باز امروز، همانند روزهاي ديگر در هواي بسيار داغ سودان، در دفتر كارم مشغول انجام امور و كارهاي روزمره خود بودم كه همكارم به من خبر داد: “خميني آمده است و مي خواهد شما را ببيند”
از جايم بلند شدم و براي استقبالش رفتم. جوان 28 ساله ، با چهره اي سياه ، اما بسيار بشاش و شاداب و مصمم، در آستانه ورود به اتاقم ظاهر شد. او را در آغوش گرفتم و