خوشا رازگفتن وپاسخ شنیدن
يك سوم رمضان گذشت.
بر خدا توكل كن تا از سعادتمندان درگاه و مقربان پيشگاهش باشى.
او را بطلب كه هدف نهايى جويندگان است.
.
يك سوم رمضان گذشت.
بر خدا توكل كن تا از سعادتمندان درگاه و مقربان پيشگاهش باشى.
او را بطلب كه هدف نهايى جويندگان است.
.
بخاری به نقل از عائشه می نويسد:
عايشه می گويد: بر هيچ زنی آن قدر حسد نورزيدم كه بر خديجه حسد ورزيدم، او را درك نكردم و قبل از ازدواج من با رسول خدا از دنيا رفته بود، ولی حسدم به اين سبب بود كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) او را بيشتر ياد می كرد و خداوند او را به خانه ای بهشتی از طلا و درّ و ياقوت بشارت داده بود و هر گاه گوسفندی را ذبح می نمود برای دوستان خديجه هديه می فرستاد.
صحيح البخاري، ج 3 ص 1388.
در سفري امام حسن عليه السلام با پاي پياده به سوي مكه حركت مي كرد. در ميانه راه پاي مبارك آن حضرت ورم نمود و شخصي به ايشان عرض كرد: «لو ركبت ليسكن عنك هذا الورم ؛ اي كاش سوار مركب مي شديد تا اين ورم [پاي] شما تسكين پيدا كند.»
امام عليه السلام فرمودند: «كلا و لكنا اذا اتينا المنزل فانه يستقبلنا اسود معه دهن يصلح لهذا الورم فاشتروا منه و لاتماسكوه» هرگز! [سوار بر مركب نمي شوم] و لكن وقتي به منزلگاه [بعدي] رسيديم، شخص سياه پوستي نزد ما مي آيد كه روغني دارد و براي [درمان] اين ورم خوب است، روغن را از او بخريد و نسبت به او بخل نورزيد.»
يكي از غلامان به ايشان عرض كرد: بعد از اين منزل منزلي كه شخص سياه پوستي در آن باشد وجود ندارد تا براي شما روغن بخريم.
امام فرمودند: «آري چنين كسي را خواهيم يافت.» پس از آنكه مقداري راه پيمودند، شخص سياه پوستي جلوي آنها آمد، امام عليه السلام فرمود: آن سياه پوست نزد شماست، روغن را از او بخريد.
آن شخص سؤال كرد: اين روغن را براي چه كسي مي خواهيد؟ شخصي گفت: براي حسن بن علي عليهما السلام.
آن سياه پوست گفت: مرا نزد او ببريد. پس از آنكه او به نزد امام عليه السلام آمد، عرض كرد: «يابن رسول الله! اني مولاك لاآخذ ثمنا و لكن ادع الله ان يرزقني ولدا سويا ذكرا يحبكم اهل البيت؛ اي فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول اين روغن را نمي گيرم. لكن از خدا بخواه كه پسري سالم به من عطا كند كه دوستدار شما اهل بيت باشد.» بعد از آن به بركت دعاي امام عليه السلام آن شخص داراي چنين فرزندي شد
مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج 3، ص 174 ؛ بحارالانوار، همان، ج 43، ص 324.
شب قدر يك مقام است و نه يك شبِ تقويمی .
اين شب؛
اولاً : در بين شبهاي سال پنهان است، يعني بالاتر از آن اسـت كـه هـر ذهـن و ذكـري بتواند آن را درك كند .
ثانياً: حدش، حدي است كه براي درك آن تزكيه و بصيرت و تعالي نياز است و يك سال آمادگي مي خواهد.
مستحب است به اميد درك بهتر اين شب در ركعت اول نمازهاي واجب، سوره «قـدر را » بخوانيم.
اين شب به قدري ارزش دارد كـه يـك سـال بـه قلـب خـود القـاء ك مي نيم كه اين شب از هزار ماه بهتـر اسـت، تـا روح مـا دائمـاً متـذكر آن باشد، يعني عبادت در آن شب و درك آن شب بهتر از هشتاد سال زندگي و عبادتي است كه در آن هشتاد سال ، شب قدر نباشـد.
مقام لیلة القدری حضرت فاطمه(س)، اصغر طاهر زاده،ص54
از سليم بن قيس نقل شده که حضرت امام حسن مجتبی(ع) بعد از صلح بامعاويه بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهي فرمود:
«مردم بيدار باشيد! معاويه مي پندارد که من او را لايق خلافت مي دانم و خود را اهل آن نمي دانم، ولي معاويه دروغ پنداشته است. من برترين مردم نسبت به آنها (طبق آنچه) در قرآن و زبان پيامبر(ص) (آمده است) مي باشم. پس سوگند به خداوند! اگر مردم با من بيعت مي کردند، و اطاعت امر من مي کردند، و مرا (در اين جنگ) ياري مي نمودند، به راستي آسمان باران خود را مي فرستاد و زمين برکات خويش را ارزاني مي داشت، و تو اي معاويه! (نيز با اين اوضاع) طمع خلافت نمي کردي؛ «فَأُقسِمُ بِاللّه لَو اَنَّ النّاسَ بايَعوني وَ اَطاعُوني وَ نَصَرُوني لاعطَتهُم السّماءُ قَطَرَها و الاَرضُ بَرَکاتَها، وَ لَما طَمَعتَ فيها يا مُعاوِيَه».
آن گاه ادامه داد: به راستي،پيامبر(ص) فرمود: «ما وَلَّت اُمَةٌ اَمرَها رَجُلاً قَطّ وَ فيهِم مَن هُوَ اَعلَمُ مِنه اِلّا لَم يَزل اَمرُهُم يَذهَبُ سِفالاً حَتّي يَرجِعُوا اِلي مِلَّةٍ عَبَدَه العجِل؛هر ملّتي ولايت (و حکومت) را به دست کسي بسپارد که از او داناتر (ولايق تر) وجود داشته باشد، هميشه رو به پايين (و عقب گرد) خواهد بود تا آنجا که به ملّتي گوساله پرست تبديل خواهد شد.» (مگر د رتاريخ چنين نشد که)بني اسراييل هارون را رها کرده، دور گوساله (سامري) جمع شدند، با اين که مي دانستند هارون خليفه موسي است. و (همين طور مگر نديديد که) امت اسلامي علي(ع) را رها کردند، با اينکه شنيده بودند که پيامبر اکرم(ص) فرموده بود: «تو يا علي منزلت هارون نسبت به موسي را، نسبت به من داري (و مانند هارون وصي پيامبر خود هستي) جز نبوت(زيرا که) بعد از من نبي نخواهد بود. و (مگر در تاريخ اسلام اتّفاق نيفتاد که) پيامبر اکرم(ص) (از مکه) به سوي غار فرار کرد ؛ اگر حضرت ياراني مي داشت، فرار نمي کرد(و مجبور نمي شد از مکّه هجرت کند) و من هم اگر ياوراني داشتم، با تو اي معاويه! صلح و بيعت نمي کردم. و به راستي خداوند هارون را دست باز قرار داد، آن گاه که تضعيف شد و نزديک بود او را به قتل برسانند و (لذا مجبور شد سکوت کند، چرا که) ياور نداشت، و همين طور به پيامبر اجازه داد که (از مکه هجرت کند) و از قومش فرار کند ؛ آن گاه که تنها ماند و ياور نداشت، و همين طور، وقتي امّت، مرا تنها گذاردند و با غير من بيعت نمودند، و ياوري نيافتم به من هم اجازه داده شد (که تن به صلح دهم) اين قانون و سنّت الهي است که در مورد هم مثل و همنوع جاري است.
«ايها النّاس! اِنَّکُم لو اِلتَمَستُم فيما بَينَ المَشرِقِ و المَغرِب لَم تَجِدُوا رَجلاً مِن وُلِد نَبِيٍّ غَيري وَ غَيرَ اَخي؛ مردم بيدار باشيد! به راستي اگر شما ما بين شرق و غرب بگرديد، مردمي را از فرزند پيغمبر(اسلام) نمي يابيد، جز من و برادرم (حسين(ع))!».
نکات قابل توجهي از سنّت هاي الهي در کلام حضرت آمده که عبارت اند از:
1. هر امّتي که رهبران لايق جامعه را رها کند و براي طمع دنيا…دور نااهلان و نامحرمان و بي لياقتها را بگيرد، سرانجام آن امّت، جز ارتجاع و عقب گرد و بردگي نخواهد بود.
2. مردان الهي وقتي تنها و بي ياور ماندند، مجبورند تن به صلح تحميلي و سکوت تلخي بدتر از نوشيدن زهر بدهند.
3. سنّت ها و قوانين الهي هميشه در حال تکرار است. هميشه و در هر زمان، موسي و هارون ها يک طرف و در طرف ديگر فرعون ها قرار دارند؛ محمّد و يارانش يک طرف، و طرف مقابل ابوجهل ها و ابوسفيانها، همين طور امام حسن(ع) در برابر معاويه، و امام حسين(ع) در مقابل يزيد…در طول تاريخ خواهند بود. و بر مردم است که در هر زمان دنبال نيکان و عالمان و منتخبان الهي باشند.
ذکوان غلام معاویه می گوید: معاویه به من گفت هر کسی که حسن و حسین را پسرهای پیامبر خطاب کرد به من معرفی کنید که باید با او برخورد شود. کسی حق ندارد به اینها بگوید: “ابنا رسول الله” بلکه بگویید “ابنا علی بن ابی طالب". چون اگر به امیرالمؤمنین نسبتشان دادند، می توانستند با آنها برخورد و توهین کنند، چون اینها با امیرالمؤمنین مشکل داشتند و رسما ایشان را سب می کردند؛ اما وقتی به پیامبر نسبت داده می شدند، دیگر نمی توانستند به امام حسن یا امام حسین توهین کنند.
ذکوان می گوید: وقتی معاویه به من گفت اسامی نوه ها و فرزندانم را بنویس تا برایشان جایزه ای بگیرم؛ من اسامی پسرها، دخترها و نوه های پسری اش را نوشتم، اما اسامی نوه های دختری اش را ننوشتم. فهرست اسامی را نزد معاویه بردم، جمعی هم نشسته بودند. معاویه نگاهی به من کرد و گفت: پس اسم پسرهای دخترم کجاست؟ آنها را من خیلی دوست دارم. گفتم: مگر شما نگفتی که حسن و حسین پسر پیامبر نیستند، چون از زهرای مرضیه اند، پس چطور به پسرهای دخترت را فرزند می می دانی؟ معاویه در جمع خیلی شرمنده شد و سرش را پایین انداخت.
در حالات حجاج بن یوسف سقفی چندین جریان هست که برخورد مشابهی مانند معاویه داشته است. مثلا وقتی سعید بن جبیر را احضار کرد، اولین اشکالی که به او کرد این بود که گفت: شما چرا امام حسن و امام حسین را فرزند رسول خدا می دانید.
«کشف الغمّه» اربلی ج 2، ص 173