امام حسن وتفسیر به رأی
من قال فى القرآن برأيه فأصاب فقد أخطاء؛
هركسى درباره قرآن با رأى خود سخن گويد و به حق باشد، باز گناه كرده است
ارشاد القلوب، ص 79
من قال فى القرآن برأيه فأصاب فقد أخطاء؛
هركسى درباره قرآن با رأى خود سخن گويد و به حق باشد، باز گناه كرده است
ارشاد القلوب، ص 79
مردى به محضر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام حاجت آورد .
آن بزرگوار به او فرمود : حاجتت را بنويس و به ما بده ، چون نامه اش را خواند دو برابر خواسته اش به او مرحمت فرمود .
يكى از حاضران گفت : اين نامه چقدر براى او پربركت بود !
فرمود : بركت آن براى ما بيشتر بود زيرا ما را اهل نيكى ساخت ، مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بى خواهش به كسى چيزى دهند ، اما آنچه پس از خواهش مى دهند بهاى ناچيزى است در برابر آبروى خواهنده ، شايد آن كس كه شبى را با اضطراب ميان بيم و اميد به سر برده و نمى دانسته كه آيا در برابر عرض نيازش دست رد به سينه او خواهى زد يا شادى قبول به او خواهى بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده ، آنگاه تو فقط به اندازه خواسته اش به او ببخشى در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته بهاى اندكى به او داده اى .
مسلمان شدن یک قوم، توسط امام حسن(ع) در کودکی
حذيفة بن يمان نقل مي كند كه روزي بر بلنداي كوهي، درمجاورت پيامبر بوديم و امام حسن عليه السلام كه كودكي خردسال بود، با وقار و طمانينه در حال راه رفتن بود. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند:
«ان جبرئيل يهديه و ميكائيل يسدده و هو ولدي والطاهر من نفسي و ضلع من اضلاعي هذا سبطي و قرة عيني بابي هو؛ همانا جبرئيل او را همراهي مي كند و ميكائيل از او محافظت مي نمايد و او فرزند من و انسان پاكي از نفس من و عضوي از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فداي او باد.»
پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد و ما هم ايستاديم، ايشان به امام حسن عليه السلام فرمود:
«انت تفاحتي و انت حبيبي و مهجة قلبي تو ثمره من و محبوب من و روح و روان مني.»
در اين هنگام يك مرد اعرابي به سوي ما مي آمد، حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: مردي به سوي شما مي آيد كه با كلامي تند با شما سخن مي گويد و شما از او بيمناك مي شويد. او سؤالهايي خواهد پرسيد و در كلامش درشتي و تندي است.
اعرابي نزديك شد و بدون اينكه سلام كند گفت: كدام يك از شما محمد است؟ گفتيم: چه مي خواهي؟ پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمودند: «مهلا؛ آهسته [اي اعرابي].» او كه از اين برخورد، پيامبر صلي الله عليه و آله را شناخت گفت: «يا محمد! لقد كنت ابغضك و لم ارك والآن فقد ازددت لك بغضا ؛ اي محمد! درگذشته كينه تو را به دل داشتم ولي تو را نديده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بيشتر شد.»
پيامبر صلي الله عليه و آله تبسم كردند، ما خواستيم به اعرابي حمله كنيم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابي گفت: تو گمان مي كني پيامبري؟ نشانه و دليل نبوت تو چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «ان احببت اخبرك عضو من اعضائي فيكون ذلك اوكد لبرهاني ؛ اگر دوست داشته باشي عضوي از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كامل تر شود.»
اعرابي پرسيد: مگر عضو مي تواند سخن بگويد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «نعم، يا حسن قم ؛آري، اي حسن! برخيز.» آن مرد امام حسن عليه السلام را به خاطر كودكيش، كوچك شمرد و گفت: پيامبر فرزند كوچكي را مي آورد و بلند مي كند تا با من تكلم كند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «انك ستجده عالما بما تريد ؛ تو او را به آنچه اراده كرده اي دانا خواهي يافت.» امام حسن عليه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود:
«مهلا يا اعرابي!
ما غبيا سألتَ وابن غبي بل فقيها اذن و انت الجهول
فان تك قد جهلت فان عندي شفأ الجهل ما سال السؤول
و بحرا لاتقسمه الدوالي تراثا كان اورثه الرسول
آرام باش اي اعرابي! تو انساني كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردي، بلكه از يك فقيه و دانشمند سؤال كرده اي ولي تو جاهل و ناداني.
پس اگر تو ناداني، همانا شفاي جهل تو نزد من است زماني كه سؤال كننده اي سؤال كند. درياي علمي نزد من است كه آن را با هيچ ظرفي نمي توان تقسيم كرد و اين ارثي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله از خود به جاي گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لقد بسطت لسانك و عدوت طورك و خادعت نفسك غير انك لاتبرح حتي تؤمن ان شأ الله ؛ هر آينه زبانت را باز كردي و از حد خود فراتر رفتي و خود را فريفتي، ولي از اينجا نمي روي مگر اينكه ايمان مي آوري، اگر خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام عليه السلام جزء به جزء وقايعي را كه براي او اتفاق افتاده بود، بيان كرد و فرمود:
«شما درميان قومتان اجتماع كرديد وگمان كرديد كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرزندي ندارد و عرب هم از او بيزار است، لذا خون خواهي ندارد و تو خواستي او را بكشي و نيزه ات را برداشتي، ولي راه بر تو سخت شد، در عين حال از تصميم خود منصرف نشدي و در حال ترس و واهمه به سوي ما آمدي. من به تو از سفرت خبر مي دهم كه در شبي صاف و بدون ابر خارج شدي، ناگهان باد شديدي وزيدن گرفت و تاريكي شب بيشتر شد و باران شروع به باريدن كرد و تو با دلتنگي تمام باقي ماندي و ستاره اي در آسمان نمي ديدي تا بواسطه آن راه را پيدا كني….»
مرد عرب با تعجب گفت: «من اين قلت يا غلام هذا، كانك كشفت عن سويد قلبي و لقد كنت كانك شاهدتني و ما خفي عليك شي ء من امري و كانه علم الغيب ؛ اي كودك! اين خبرها را از كجا گفتي؟ تو از تاريكي و سياهي قلب من پرده برداشتي، گويا تو مرا نظاره كرده بودي و از حالات من چيزي بر تو مخفي نيست چنان كه گويي اين علم غيب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن عليه السلام مسلمان شد و رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مقداري قرآن به او آموخت و او از پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه گرفت و به سوي قوم و قبيله خود بازگشت و عده اي را به دين اسلام وارد كرد.
بعد از آن، هر موقع كه امام حسن عليه السلام را مي ديدند، خطاب به ايشان مي گفتند: «لقد اعطي مالم يعط احد من الناس ؛ همانا به امام حسن عليه السلام نعمتي عطا شده كه به احدي داده نشده است.
بحارالانوار، مجلسي، ج 43، ص 333 - 335.
اي دل بيا که روي به سوي خدا کنيم
توفيق بندگي طلب از کبريا کنيم
کبر و ريا ترا کند از کبريا جدا
پرهيز از دو رويي و کبر و ريا کنيم…
ميلاد مجتبي است بيا تا به خرمي
امشب بساط جشن ولادت بپا کنيم
جشني خجسته از پي خشنودي حسن
بر پا در آستان شه دين رضا کنيم
ماهي ز بام حسن بر آمد که تا نظر
حق را بر آن جمال حقيقت نما کنيم
آمد حسن که کسب کمالات و سروري
زان مظهر فصاحت و صبر و سخا کنيم
آمد حسن که درک فيوضات معنوي
زان چشمه فضيلت و فيض و عطا کنيم
حُسن حسن چگونه ستاييم ، کي توان
در اين مقام حق سخن را ادا کنيم
دل را سوي مدينه فرستيم باادب
اول سلام بر حرم مصطفي کنيم
در آستان فاطمه خرم مشام جان
زان بوستان عصمت و زهد و حيا کنيم
زان پس کنيم روي به ويرانه ( بقيع )
دوم سلام بر حسن مجتبي کنيم
روشن کنيم شمع در آن وادي خموش
پروانه وار در قدمش جان فدا کنيم…
دکتر قاسم رسا
نه هر کس شد مسلمان ميتوان گفتش که سلمان شد
کز اول بايدش سلمان شدن و آنگه مسلمان شد
نه هر سنگ از بدخشان است لعلش ميتوان گفتن
بسي خون جگر بايد که تا لعل بدخشان شد
جمال يوسف ار داري به حسن خود مشو غره
صفات يوسفي بايد تو را تا ماه کنعان شد
نمي شايد حکيمش خواند هر کس لافد از حکمت
که عمري بندگي بايد نمود آن گاه لقمان شد
مرا از وعده حور و قصور اغوا مکن واعظ
بهشت بي قصور من حريم قرب جانان شد
ولي ذوالمنن يعني حسن آن خسرو خوبان
که هر چيز از عدم با قدرتش ممکن درامکان شد
نه حبش باعث جنت نه بغضش موجب نيران
که حبش محض جنت گشت وبغضش عين نيران شد
به صولت بود چون حيدر به هيأت همچو پيغمبر
ولي حضرت داور مدار دين و ايمان شد
به قدرت دست او معجز نما چون احمد مرسل
به قوت پنجهاش مشکل گشا چون شير يزدان شد
ستايش کردم آدم تا که آدم شد در اين عالم
هوايش نوح بر سر داشت تا ايمن ز طوفان شد
چو نامش حرز جان بنمود پور آزر از آذر
نه بس ايمن شد از آذر بر او آذر گلستان شد
چو با صوت حسن ( اني انا الله ) گفت موسي را
فراز طور سينايش ز جان عمري ثنا خوان شد
همين صوت حسن بودش که گرديد از شجر پيدا
همين نور حسن بودش که اندر طور تابان شد
زهي سوداي باطل ، کي توانم مدح آن شاهي
که مداحش خدا ، راوي پيمبر، مدح قرآن شد
شهي کز آستينش آشکارا دست يزدان شد
به خاک آستانش حضرت جبريل دربان شد
مگر انصار و ياري داشت آن مظلوم بي ياور
که هر جور وجفايي شد بر او زانصار وياران شد
ز ناچاري به بيعت داد دست آن شاه بي لشکر
چويک انسان نبودش ياورآخرکارش اين سان شد
مگو بيعت که از شمشير خوردن ، سخت تر بودش
چو او با زاده سفيان قرين عهد و پيمان شد
مگوييد آن کز آتش بسي سوزندهتر بودش
همان آبي کز آن مرغ دلش در سينه بريان شد
دو سبط مصطفي دادند جان از آب و بي آبي
زبي آبي حسين اما حسن از آب بي جان شد
حسين پيش ازشهادت گر نشان تير شد اما
حسن بعد از شهادت نعش پاکش تير باران شد
حسين را گر علي اکبر شد از دست خسان کشته
حسن هم قاسمش پامال از سم ستوران شد
( وفايي ) گر ز غمهايش بگويد تا صف محشر
بيان کي ميتواند زان يکي از صد هزاران شد
صغير اصفهاني
قرآن مجيد مشتمل است بر يادکردی از شخصيت ها، از خوبان يا از بدان، ليکن اين يادکرد گاهی همراه با ذکر نام است(همانند آنچه درباره موسي و فرعون ذکر شده است) و گاه فقط با توصيف، و بدون ذکر نام.( همانند آنچه درباره امام علي عليه السلام نازل شده است.)
درباره امام حسن عليه السلام نيز آياتی به صورت توصيف و بدون ذکر نام نازل شده است؛ همانند آيه تطهير ، آيه ذوی القربي و آيه اولي الامر.
.