کوه رضوی
كوه رضوی
«رَضْوي» نخستين کوه از کوه هاي «تهامه»، در يک منزلي «ينبع» و هفت منزلي «مدينه» است. از اين کوه در روايات سخن به ميان آمده و از آنجا به عنوان جايگاه ارواح مؤمنان در عالم برزخ ياد شده است. در برخي ديگر از روايات، به عنوان محل زندگي حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت نام برده شده است. شيخ طوسي با ذکر سند از عبدالاعلي نقل کرده است: «با امام صادق عليه السلام خارج شدم تا اينکه به «روحا» رسيديم. آن حضرت به کوه آن نگاه کرد و فرمود: اين کوه را که مي بيني کوهي است که به نام «رضوي» ناميده مي شود. از کوه هاي فارس است که چون ما را دوست مي داشت، خداوند به نزد ما آن را منتقل کرد و در آن از درخت هاي ميوه قرار داد. همانا براي صاحب الامر در آن دو غيبت است که يکي کوتاه و ديگري طولاني است».علاوه بر روايات، در فرازهايي از دعاي ندبه نيز چنين مي خوانيم: «اي کاش مي دانستم در کجا استقرار داري و در کدام سرزمين تو را بجويم؟ آيا در کوه رضوي هستي؟ يا غير آن…».
دانشنامه مهدوی
بقية الله
واژه «بقيه»؛ يعنی، باز مانده و پاينده و آنچه از چيزی باقی گذاشته شود و آن مصدری است که به جای اسم فاعل يا اسم مفعول به کار مي رود. ترکيب «بَقيّةُاللّه» در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت عليهم السلام آمده است.
در قرآن فقط يک بار در داستان حضرت شعيب آمده است که پس از آنکه قوم خود را از کم فروشي نهي مي کند، چنين فرمايد: «بَقيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنينَ» [1] ؛ يعني، آنچه را که خداوند [در ازاي چشم پوشي از منافع نامشروع دنيوي] برايتان باقي مي گذارد، براي شما بهتر است.
در اين آيه هر چند مخاطب قوم شعيب هستند و منظور از «بَقيَّةُاللّه» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهي است؛ ولي هر موجود نافع که از طرف خداوند براي بشر باقي مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقيّةاللّه» محسوب مي شود. تمام پيامبران الهي و پيشوايان بزرگ «بَقيّةُاللّه»اند. تمام رهبران راستين که پس از مبارزه با يک دشمن سرسخت براي يک قوم و ملت باقي مي ماند، از اين نظر «بقيّةاللّه»اند…
از آنجا که مهدی موعودعليه السلام آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابي پس از قيام پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله است، يکي از روشن ترين مصاديق «بَقيَّةُاللّه» می باشد و از ديگران به اين لقب شايسته تر است؛ بخصوص که تنها باقيمانده بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان عليهم السلام است. در روايات و ادعيه و زيارات متعددي، ائمه اطهارعليهم السلام به عنوان «بقيةاللّه» توصيف شده اند که براي نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:
*** يک بار به دستور هشام بن عبدالملک امام باقرعليه السلام را به شام بردند، موقع مراجعت به مدينه هشام فرمان داد بازارها را بر روي آن حضرت و همراهانش ببندند و از خوراک و آشاميدني محروم باشند. چون به شهر مدينه رسيدند، مردم درِ شهر را بر رويشان بستند و اصحاب آن حضرت از جهت کمبود آب و غذا به زحمت افتادند و به آن بزرگوار شکايت بردند. امام باقرعليه السلام به بالاي کوهي که مشرِف به شهر بود رفت و با صداي بلند فرمود: «اي اهل شهري که مردمانش ستم گرند! به خداوند سوگند من بقيةاللّه هستم. خداوند فرمود: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد». [2] .
*** در «زيارت جامعه کبيره» آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَي الاَئِمَةِ… وَ بَقيَّةِ اللَّهِ…»؛ «سلام بر امامان که… بقيةاللّه هستند». [3] .
*** در دعاي ندبه مي خوانيم: «أيْنَ بَقِيَّةُاللَّهِ الَتي لاتَخْلُو مِنَ العِتْرَةِ الهادِيَةِ…»؛ «کجاست آن بقيةاللّه که از عترت هدايتگر بيرون نيست». [4] .
*** در حديثي آمده است: مردي از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا بر امام قائم عليه السلام مي توان با عنوان «اميرمؤمنان» سلام کرد؟ فرمود: «لا ذاکَ اِسْمٌ سَمَّي اللّهُ بِهِ اَميرَالمؤمِنينَ لَمْ يُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ قَبْلَهُ وَلا يَتَسَمَّي بِهِ بَعْدَهُ اِلاّ کافِرٌ قُلتُ جُعِلْتُ فِداکَ کَيْفَ يُسَلِّمُ عَليهِ؟ قالَ: يَقُولُونَ السَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأ بَقيَّتُ اللهِ خَيرٌ لَکُم اِنْ کنتُم مُؤمنين»؛ «خير، خداوند اين نام را به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اختصاص داده است. پيش از او کسي اين نام بر خود ننهاده و پس از او نيز - مگرکافر - اين نام به خود نبندد. راوي گويد: پرسيدم: فدايت گردم پس چگونه بر او سلام کنند؟ فرمود: مي گويند: سلام بر تو اي بقيةاللّه». [5] .
*** و از امام باقرعليه السلام روايت است که فرمود: «نخستين سخن حضرت مهدی عليه السلام بعد از ظهور اين آيه است که مي خواند: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد. آن گاه مي فرمايد: منم بقيةاللّه و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر کس بر آن جناب سلام کند، مي گويد: السَّلامُ عَلَيْکَ يا بَقيَّةَاللّهِ فِي اَرْضِهِ». [6] .
*** در روايت است وقتي احمدبن اسحاق بن سعد اشعري محضر امام عسکري عليه السلام شرفياب شد، درباره جانشين آن حضرت سؤال کرد؛ حضرتش کودکي خردسال همچون قرص ماه به او نشان داد. احمدبن اسحاق پرسيد: آيا نشانه اي هست تا قلبم اطمينان يابد؟ آن کودک زبان گشود و با زبان عربي فصيح چنين فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِي اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبنَ اِسْحاقَ» [7] ؛ «من بقيةالله بر روي زمين هستم و من منتقم از دشمنان اويم. اي احمدبن اسحاق! بعداز ديدن اثري طلب نکن».
1- هود(11)،آيه 86.
2- الکافي، ج 1، ص 471، ح 5.
3-شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 609.
4-سيد بن طاووس، الاقبال، ص 297.
5- الکافي، ج 1، ص 411، ح 2؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 276.
6- کمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16.
7-همان، ج 2، ص 384، ح 1.
آثار و نتايج قيام قائم
قائم هنگامي که حضرت قائم (عج) قيام کنند، جهان دگرگون خواهد شد، و از مسير اين دگرگوني و تحوّل آثار و نتايجي باقي خواهد ماند که ثمره ي دلنشين آن کام همگان را شيرين خواهد کرد. از جمله ثمرات آن، مي توان به اين موارد اشاره کرد:
* جهان بافروغ جمال آرايش منوّر گردد.
* ثروت به طور مساوی تقسيم شود.
* جهان در آسايش و آرامش بی نظير قرار گيرد.
* امّت اسلامی مجد و عظمت فوق العادّه ای پيدا کند.
* همه ی بدعتهای جاهلی ريشه کن شود.
* حسد و حيله از بين برود.
* همه بی نياز شوند و از پذيرش پول امتناع کنند.
*همه ی شيعيان جهان از اقطار و اکناف جهان در اطراف شمع وجودش گرد آيند.
* هر حقّی به صاحب حق بر گردد.
* در روی زمين ويرانه ای نمی ماند جز اينکه آباد گردد و… (براي آگاهي بيشتر ر.ک به مقدّمه ي کتاب «او خواهد آمد»)
...
یـــــــــا مهـــــــــدی !
ابــاصــالح! بـيـا درمـانـده ام مـن
علامه مجلسي (ع) می فرمايد:
مرد شريف و صالحی را میشناسم به نام امير اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پياده به حجّ مشرف شده است، و در ميان مردم مشهور است كه طی الارض دارد.
او يك سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم. او گفت: يك سال با كاروانی به طرف مكه به راه افتادم. حدود هفت يا نه منزل بيش تر به مكه نمانده بودكه براي انجام كاري تعلل كرده ، از قافله عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي شد، راه را گم كردم، حيران و سرگردان وامانده بودم، از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه
از زندگي نااميد شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به ياد منجی بشريت امام زمان (ع) افتادم و] فرياد زدم: يا ابا صالح! يا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت كند!
درهمين حال، از دور شبحی به نظرم رسيد، به او خيره شدم و با كمال ناباوری ديدم كه آن مسير طولانی را در يك چشم به هم زدن پيمود و در كنارم ايستاد، جواني بود گندم گون وزيبا با لباسي پاكيزه بر شتري سوار بود و مشك آبي با خود داشت.
سلام كردم. او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود.
فرمود: تشنه اي؟
گفتم: آري. اگر امكان دارد، كمي آب از آن مشك مرحمت بفرماييد!
او مشك آب را به من داد ومن آب نوشيدم.
آنگاه فرمود: مي خواهي به قافله برسي؟
گفتم: آري.
او نيز مرا بر ترك شترخويش سوار نمود و به طرف مكه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روزدعاي” حرز يماني” را قرائت كنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حين دعا گاهي بهطرف من بر مي گشت و مي فرمود: اين طور بخوان!
چيزي نگذشت كه به من
فرمود: اين جا را مي شناسي؟
نگاه كردم، ديدم در حومه
شهر مكه هستم، گفتم: آري مي شناسم.
فرمود : پس پياده شو!
من پياده شدم برگشتم او راببينم ناگاه از نظرم ناپديد شد، متوجه شدم كه او قائم آل محمد(ص) است. ازگذشته خود پشيمان شدم، و از اينكه او را نشناختم و از او جدا شده بودم،بسيار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، كاروان ما
به مكه رسيد، وقتي مرا ديدند، تعجب نمودند. زيرا يقين كرده بودند كه من
جان سالم به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طي
الارض دارم.
منبع:
بحار الانوار، ج 52، صص
175 و 176