روزى مامون كه به قصد شكار از قصر خود بيرون آمده بود، در گذرگاه به عده اى از كودكان كه امام جواد عليه السلام هم در ميان آنان بود، برخورد نمود.
کودكان همگى گريختند، جز آن حضرت مامون نزد ايشان رفت و پرسيد:
- چرا با كودكان ديگر نگريختى؟
حضرت جواب داد:
- من گناهى نكرده بودم كه بگريزم و مسير هم آن قدر تنگ نبود كه كنار بروم تا راه تو باز شود.
از هر كجا كه مى خواستى مى توانستى بروى .
مامون پرسيد: تو كيستى؟
حضرت پاسخ داد:
من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبم !
ماءمون پرسيد:
- از علم و دانش چه بهره اى دارى؟
امام عليه السلام جواب داد:
- مى توانى اخبار آسمان ها را بپرسى
مامون از او جدا شد و به راه خود ادامه داد، باز سفيدى…..بر روى دستش بود مى خواست با آن شكار كند.
ماءمون باز را رها كرد و باز دنبال دراّجى پرواز كرد، به طورى كه مدتى از ديده ها ناپديد شد و پس از زمانى ، در حالى كه مارى (دربرخی کتب ماهی)
را زنده صيد كرده بود، بازگشت . ماءمون مارى را جاى مخصوص گذاشت . سپس به اطرافيانش گفت:
مرگ آن كودك ، امروز به دست من فرا رسيده
آن گاه از همان راهی که رفته بود برگشت به همان محل كه رسيد. فرزند امام رضا عليه السلام را ديد كه در بين تعدادى از كودكان است ، احضار كرد.
از او پرسيد:تو از اخبار آسمان و زمين چه مى دانى؟
امام جواد عليه السلام پاسخ داد:
من از پدرم و پدرانم از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ايشان از جبرئيل و جبرئيل از پروردگارم جهانيان شنيدم كه فرمود:
ميان آسمان و زمين دريايى است مواج و متلاطم كه در آن مارهاى است كه شكم هاشان سبز و پشت هاشان نقطه هاى سياه دارد، پادشاهان.آنها را با بازهاى.. سفيدشان شكار مى كنند تا دانشمندان را با آنها بيازمايند.
مامون با شنيدن اين پاسخ گفت:
تو و پدرانت و جدت و پروردگارت همه راست گفتيد
بحارالانوار:ج۵۰،ص۵۶